:(
خسته شدم
۱۳۹۳ فروردین ۵, سهشنبه
۱۳۹۲ اسفند ۲۹, پنجشنبه
سال نو...مبارک
سال خطر، سال سیاهی، سال بمباران!
سال هزاروسیصد و پنجاه و نه ! تهران!
سالی که یک زن در تقلاهای تن زایید
سالی که من را یک نفر روی لجن زایید
از ابتدا افسوس بخت باژگون خوردن
از سینه ی مادر به جای شیر خون خوردن
در جستجوی لقمه ای نان دربه در بودن
دلواپس دلواپسی های پدر بودن
سال فرار از وحشت این کوچه ی بن بست
سال مواظب باش مادر! شهر ناامن است!
سال صدای مردن پروانهای در مشت
سال صدای پای مردی خواهرم را کشت
سال بلندیهای مهران... سال خمپاره
سال النگو... گوشواره... دامن پاره
سال - بیفشانید در اروند خاکم را
سال - بده به مادرم کاکو پلاکم را
سال نشستن روی دوش تخت بیپایه
با بمبها بازی کنار نعش همسایه
سال رها بر خون فرزندان آدم ،شهر
سال خطر... سال مصیبت... سال خرمشهر
٢)
سال شروع تازهی این سرگذشت ایران
سال هزار و سیصد و هفتاد و هشت! ایران!
این که جدال ناگزیر خیر و شر باشی
دیوانه باشی، دردسر باشی، پسر باشی
این که نبندی چشمهای نیمه بازت را
با شک خیامی بشویی جانمازت را
تکرار بی فرجام رنجی مستمر بودن
با شعر گفتن مایه ی شرم پدر بودن
شوق دوباره خواندن بیگانه و قصر و
شب گردی اطراف میدان ولیعصر و
دیوانگی در این خیابان، آن خیابان... بعد
عاشق شدن در ظهر دانشگاه تهران بعد
تنها شدن در کوچه ی تاریک بن بست و
بوسیدن و دیوانگی هایی ازین دست و
یاغی شدن، یکباره بال و پر درآوردن
از رازهای مبهم تن سر درآوردن
لبریز طعم سیب ممنوع بدن بودن
دیوانه ی دیوانه بازی های زن بودن...
¨
سال خیابانهای آتش،سال اشکآور
سال کبوتر پر، پدر پر،هم کلاسی پر
هرروز صد سیلی ز دست تازه ای خوردن
هرروز، هرساعت، شکست تازهای خوردن
درگرگ و میش لحظههایی شوم کز کردن
درضربههای خونی باتوم کز کردن
سال طپیدنهای آخر،سال حسرت...آه
سال غم جانکاه، سال کوی دانشگاه....
۳)
سال عفن...سال سیاهی...سال گُه! تهران !
سال هزار و سیصد و هشتاد و نه! تهران!
تنها شدن... با اضطراب و درد خوابیدن
با چشمهای یک سگ ولگرد خوابیدن
هر نیمه شب تنها نشستن زیر باران تا
شعر جدیدی جان بگیرد در خیابان تا
جانی بگیری... رنگ و روی رفتهات باشد
شعر جدیدت آبروی رفتهات باشد
این که ببینی سایهات روی زمین مرده
ترسیدهای و چشمهایت را ملخ خورده
این که ببینی در دهان شیر خوابیدی
در تخت خواب هشت پایی پیر خوابیدی
طاعون بگیری در طی صد سال تنهایی
در صفحه های دفتر شعر هیولایی –
غمگین! که پشت اخمهایت قایمش کردی
لرزیدی و در زخمهایت قایمش کردی
این که نفسهای فلوت مردهای باشی
چشمان خیس عنکبوت مردهای باشی
خود را جویدن در دهان بستری خالی
مثل خودارضایی خرچنگ میانسالی
که از سقوط سایهاش در آب میترسد
میخوابد و در خواب هم از خواب میترسد
این که بیازاری خودت را... این که بد باشی
که راه های کشتن خود را بلد باشی...
¨
سال چقدر این شهر یک خورشید کم دارد
سال هوا را تیره میدارد! نمیبارد!
سال هزارم از حیات امپراطوری
سال سقوط مرتضی... سال غم پوری...
*** حامد ابراهیم پور
۱۳۹۲ اسفند ۲۱, چهارشنبه
به گا رفتم دیگه...:(
میم مث مادر میسازن تب ویالون کشورو برمیداره
سنتوری میسازن همه هجوم میبرن به سنتور
حالام گرگ آف وال استریت ساختن هجوم آوردن تو بورس
نسازید عاقا نسازید
۱۳۹۲ اسفند ۲۰, سهشنبه
کتی به فتح کاف ... این کتی تهرانوزیرورو کرده هنولباس نخریده
بعدش از هرکیم میپرسی میگه چیه این لباس خریدناو فیلان
اصن عادم هروخ لباس بخواد میخره و فیلان و ربطی به عید نداره. چیه اینکارا و فیسار
لابد ایناییم که تو خیابون میبینیو ترافیک و... لوتار ماتیوس و اشتون و هیات همراهشونن خداشاهده
و من الله توفیق...
یه سریام هستن العان لباس خریدن دل تو دلشون نیست
و اونجوری اینا از لباساشون محافظت میکنن که کسی نبینه سی آی ای و ناسا و ... از اطلاعات طبقه بندی شده ی محرمانه شون محافظت نمیکنن بقرعان
از همین تریبون به دل شادشون و همتشون سلام و تبریک و شاد باش شوت میکنم
۱۳۹۲ اسفند ۱۶, جمعه
با تمام وجود
میدانم...
آخر یک روز پر میشوم
پر از دوس داشتنت
لبریز از دوست داشتنت
آنوقت که عقربه کیلومتر شمار حداکثر مجاز را نشان میدهد
و من با آخرین سرعت فرسنگها دورتر چقدر دوستت دارم
باز هم بی اختیار پای راستم را کمی بیشتر فشار میدهم
و فقط یک قطره بیشتر از تو وارد قلبم میشود
حالا قلبم با کمی بیشتر از حداکثر سرعت برایت میتپد
و لحظه ای بعد... بوووم
منفجر میشوم ...
ریز ریز
تکه تکه
میلیونها تکه
عطر دوست داشتنت فضارا پر میکند
و هر تکه ام را که برداری عطر دوس داشتن میدهد که در تمام تکه ها دوست داشتنت را خواهی دید
۱۳۹۲ اسفند ۱۵, پنجشنبه
هیچ فرقیم نداره
همین العان دارن یسری فکر میکنن که فردا برنامه آخر هفته شون با دوزخترشون ویلای لواسون باشه یا شمال یا فیلان
مام فک میکنیم فردا بجای کنت ماربورو بگیریم یا توتون رویال یا چی
دلیلشم نمیدونم ددوس ندارم اصن بگم
بضی وختام حس میکنم یه لاکپشتم
سرمو میکنم تو لاکم همونتو تو آب نمک شنا میکنم
خوبیش اینه کسی نمیبینتم
بیزار
از لفافه حرف زدن
تیکه انداختن
به در بگن دیوار فیلان شه
و تمام روش های غیر مستقیم حرف زدن بیزارم
Aşkın ne zor şey imiş
انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...
-
وختی همزمان خسته ای بیییینهایت غمگینی بینهااااایت مسترسی ( به ضم میم به فتح ت - از استرس میاد خیلیم درسته بینهااااااااایت) سردته خی...
-
زندگی هم واحد های اجباری داره از هر کدوم که تجدید بشی یا فرار کنی یجا دوباره یقه تو میگیره هزاااار بارم که فرار کنی باز یقه تو میگیره تا...
-
من باب درد و دل بایستی بگویم که درد و دل کرن در این دوره و زمانه خودش یک رشته جداگانه است که باید در دانشگاهها تدریس شود مثلا منی که درسش ...