باز بهار
باز من شوق پریدن دارم
اینو فرستاده میگه که ببین صفر مساوی دوعه
میگم نیست چراکه تو ریاضیات تقسم هر عدد بر صفر بی معناست
حاصل ندارد
خروجی یک عدد نمیتواند باشد پس معادله از بیخ و بن اشتباست
نمیفهمد
میگم یک سیب را به صفر نفر نقسیم کن
نتیجه فقدان سیب است
میگه خب ینی صفر دیگه
میگم مثلا یه سیب داری داری دستته مال توعه یهو تقسیمش میکنی بین صفر نفر ینی به خودتم نمیدی ینی سیبه هست ولی مال تو نیست دیگه
صفر ینی تو سیبی که نداری رو بین 1 یا چند نفر تقسیم میکنی
بعد فقدان سیب را برابر خارج قسمت تقسیم لیمو ترش بر صفر قرار میدهی؟
نبود سیب برابر نبود لیمو عه؟
همونقدر که از نبود سیب دلت تنگ میشه از نبود لیمو هم تنگ میشه؟
میگه راست میگی
و من فکر میکنم خارج قسمت تقسیم تو بر صفر برابر خارج قسمتِ هیچ تقسیم بر صفری نیست
یه روز صبح بیدار میشم
دیگه غصه هیچی نیست
دیگه همه چی راحت شده
دیگه همه جا سفیده
دیگه لازم نیست نشون بدم چقدر کی زیر بلیط کیه چون بلیطی دیگه در کار نیست
یه روز صب همه چیز پاک میشه
یه روز صب سیگارمو مححححکم تو جا سیگاری فشار میدم از همینجا که نشستم بلند میشم ارتفاع میگیرم میرم
یه روز صب راحت میشم
اینکه همیشه اشتباهی هستم و جایی که باید باشم نیستم به یه موضوع قدیمی و تکراری تبدیل شده
کشف جدیدم اینه که حتی نزدیک جاییکه دلم اونجاست همیشه و دقیقا تکرار میکنم دقیقا اون لحظه ای که مهترین موجود زندگیم یا اصلا خودم نیاز دارم باشم هم نیستم.
انقدر اشتباهی یه آدم مگه ممکنه
انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...