۱۳۹۳ خرداد ۳۰, جمعه

نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد...

۳ نظر:

Unknown گفت...

عمو صفدر یه سال و دو ماه و چند روز میگذره که تو گودر نیستی و این خیلی غمگینه. خیلی
نگاه کردم دیدم دی اکتیوت بر داشته شده
لطفن به برگشتن فکر کن.
نه اصلن برگرد و یه سری به صندلی داغها بزن و ببین که همه گفتن از رفتن خیلی ناراحتن و دل تنگتن

اینام چند تایی از نوشته هاست که تو هم توشون بودی:

*هی دارم فکر میکنم من و کی آخرین کسایی خواهیم بود که شصت سال بعد سر در گودر نشستیم و حرف میزنیم از قدیما. که همه بودن. که صفدر رو یادته؟ موبی چی؟ یه عالی بود. آذی و عصاش. بهروز و لیوانش. گلناز و اون نوتای طولانی که ده بار ضربه کاری میزد بهت. یه نوید داشتیم. جارموش، همون پسره که خودشو دختر جا میزد. جلال هنوز از دوسپسرای همشون بدش میاد؟ ناهید غر میزنه هنوز ؟ هیوا و نسترن این سری چیکارِ موهاشون کردن؟ رودی کتاب هایکو داده بیرون ؟
بعد دیدم هیشکی نیست که پتانسیل دلیت کردن نداشته باشه. دهنتون سرویس.

*بچه‌ها، به نظرتون عالی دلش برامون تنگ نشده؟ :/
پ.ن: و ممد پوری ، مولتی ، عمو صفدر ، موبی دیک ، زنیکه
و...

*از بعد صفدر قرار بود یکشنبه هامون خوب باشه، همه چی رنگی باشه یکشنبه ها، خبر از خمیازه و کوفتگی و چس ناله نباشه، همه اش قهقه و هلهله باشه ... فردا یکشنبه اس و روز اعلام نتایج عرشد (به روایتی).

*چقدر خوبه که دیگه رو اسم صفدر و موبی خط نیست

*دلم صفدر میخواهد.
اینجا خانه ما بود

*پ.ن: امروز تولد صفدرقلیمونم هسد. بعله!

*صفدر جان، تولدت مبارک #1909
هر جا هستی، شاد و خوش و سلامت باشی :*

*یادمه اینجا یکی بود اسمش "صفدرقلی " بود !
آره ! خودش بود ،خودش بود که یاد بچه ها داد از اینجا برن ...
بد و خوبشو نمیدونم ... اما اون بود که رسمش کرد !

فضای گودر عوض شده. منم نمیگم برگرد. اما جای تو بودم به خاطر این بچه ها بر میگشتم. چون خودمم بارها خواستم برم. واسه خاطر همین بچه ها نرفتم. پس لطفن برگرد. دلمون خیلی تنگته.

safdargholi گفت...

چی بگم عمو جون ...
:(

Unknown گفت...

چیزی نگو
اما اگه هنوز دلت با گودره برگرد
موبی و آزیتا امروز برگشتن
تو عم برگرد :)

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...