۱۳۹۴ مرداد ۵, دوشنبه

از دست من میری ...

هرطوری فک کنی , همونطوری میشه تهش...
یا شاید همونطوری فک میکنی که تهش قراره بشه...
شایدم مث این ماشین اسباب بازیا که رو ریل حرکت میکنن مسیر پیچ در پیچ رو طی میکنن ...
کی میدونه شاید اونام فکر میکنن خودشون راه میرن...خودشون راهشونو انتخاب میکنن
دوتا ماشینو میزاری رو ریل باهم یهو جریان الکتریسیته راهشون میندازه اولش موازی حرکت میکنن بعد یکم پیچ میخوره همینطوری باهم میرن باهم میپیچن شاید مسابقه نمیدن اصن شاید از با هم رفتن خوشن شاید دوست ندارن از هم سبقت بگیرن کی میدونه شاید دارن کیف میکنن ازینکه با اینهمه سرعت دارن حرکت میکنن و کنار همن شاید دوست دارن خطر کنن کنار هم ها؟ تو همون لحظه ها که دارن کیف میکنن یهو ریل یکیشون یه پیچ میخوره از اونیکی دور میشه انقدر یهوییه که نمیفهمن چه اتفاقی افتاد شاید فکر میکنن که یکی از اونیکی ناراحت شده راهشو کج کرده شاید فکر کنن تخسیر هم دیگه بندازن شاید انقدر سریع بشه که مات و مبهوت فقط نگاه کنن شاید یکیشون از ریل یهو همینطوری یهویی پرت شه پایین ولی قطعن نمیفهمن که تخسیر کسی نیس تخسیر سازنده ی لعنتیه ریلا رو موازی نمیسازه همیشه تخسیر هیشکی نیس

هیچ نظری موجود نیست:

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...