۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

آدم باید فکر کنه...
باید فکر کنه که باسه چی زنده ست؟ برا چی زندگی میکنه؟
من بهش فکر کردم
برا هیچی , برا هیچکس
وقتی چیزی تو این دنیا دیگه خوشحالم نمیکنه , ینی هیچ چیز قابل توجه هی وجود نداره که برام شوق ادامه دادن به ارمغان بیاره
که اگر هم وجود داشته باشه دیگه رمقی نیست
اون موقع به این نتیجه میرسم که دلیلی برا زنده موندن نیست ...
اونوقت یه روز که بیدار شدم میرم یه تیغ نو بر میدارم
کاغذ دورش رو میکنم
فرصت فکر کردن به خودم نمیدم
تیغ رو میگیرم دست راست میکشم رو مچ دست چپم
وقتی تیغ تیز باشه اصن نمیفهمی بریده چند ثانیه طول میکشه تا خون بزنه بیرون یکم بگذره یه سوزش احساس میکنی
 پا میشم سطل آشغال رو میارم میذارم زیر دستم خودم هم رو تخت دراز میکشم
چک ... چک ... چک ... چک... بهترین لالایی دنیاست
با همین صدای چک چک یه خواب آروم که تو این مدت نداشتم میرم
راحت

هیچ نظری موجود نیست:

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...