یه حسین ذغالی بود که هر وخ غر میزدم یا مینالیدم که من میرم ، خسته شدم ، دیگه نمیمونم ....میگف هرجا بری آسمون همین رنگه کاکو
با خودم فکر میکردم که آسمون شهر ما سیاهه
ولی آسمون بقیه جا ها آبیه
بهش میگفتم که نه اینطور نیست تو دوست داری همونجاییکه هستی واستی و با عینکت آفتابیت همیشه آسمون رو سیاه ببینی ولی من میخوام راه بیوفتم عینکم رو در بیارم
وختی اینو بهش میگفتم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم مینداخت ، یکم تو چشام نگاه میکرد بعد میزد زیر خنده...
یه روز تصمیمم رو گرفتم
شروع کردم به راه رفتن
ازینجا به اونجا ازاونجا جای بعدی و بعدی و بعدی همشم حواسم به آسمون بود که رنگش عوض شه
با خودم فک میکنم که یهو عوض میشه ؟ ینی محسوسه ؟ ینی میشه نفس عمیق کشید کل دنیارو کشید تو و بیرن داد؟
یهو به خودم میام میبینم گردنم درد گرفته دارم به زمین نگا میکنم و حالا فرسنگها با جاییکه بودم فاصله دارم
عینکم رو در میارم نگاه میکنم تو شیشه هاش
سیااهه...
سیاه از دردا و غصه ها
سیاه از برباد رفته ها
تو شیشه هاش که نگاه میکنم تصویر حسین ذغالی رو میبینم که داره لبخند میزنه پشتشم عکس آسمون افتاده ...
۱۳۹۲ شهریور ۶, چهارشنبه
میخواد بباره لابد...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
Aşkın ne zor şey imiş
انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...
-
وختی همزمان خسته ای بیییینهایت غمگینی بینهااااایت مسترسی ( به ضم میم به فتح ت - از استرس میاد خیلیم درسته بینهااااااااایت) سردته خی...
-
زندگی هم واحد های اجباری داره از هر کدوم که تجدید بشی یا فرار کنی یجا دوباره یقه تو میگیره هزاااار بارم که فرار کنی باز یقه تو میگیره تا...
-
من باب درد و دل بایستی بگویم که درد و دل کرن در این دوره و زمانه خودش یک رشته جداگانه است که باید در دانشگاهها تدریس شود مثلا منی که درسش ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر