۱۳۹۹ آبان ۲۱, چهارشنبه

خوب ترین حادثه میدانمت

امروز تولد خوب ترین حادثه ی زندگی من و بهتره بگم خوبترین حادثه ی دنیاست 
اگه دنیا یه چند تا بیشتر از تو داشت الان زمین جای بهتری برای زندگی بود چقدر خوبه که تو هستی پس بمون برام ‌😘😘😘😘😘
خوبترینم تولدت مبارک 

۱۳۹۹ مرداد ۱۴, سه‌شنبه

دارم دیگه و جاگذاری میکنم

انقدر دوسش داشته باشی که تو هرررر شرایطی که برای دیگران پیش میاد حتی تو فیلما و...  خودتو و خودشو باهم دیگه جاگذاری کنی و فکر کنی چقدر راحت و خوشحال باهم رد میشدید 

۱۳۹۹ خرداد ۲۹, پنجشنبه

برگردیم به مبحث اصلی بلاگ

Nereye baksam gözlerim seni arıyor.
 Çapkın edasına kurban olduğum. 
Duydum sen birine sevdalanmışsın. 
O seven gönlüne kurban olduğum
bani can kurban olum sana

پیرو پست قبلی

در کل نکنید خیلی راحت حرف و خواسته تون رو بگید 
بگید به تو ربطی نداره
بگید نمیخوام دلیلش رو بگم
بگید یه مساله خانوادگیه
بگید چون دلم نمیخواد
بگید ...
طرف شعور داشته باشه می پذیره 
ولی وقتی دروغ بگید ، می فهمه حس میکنه یجای کار ایراد داره و اونوقته که دروغ تو همه لحظاتتون حل میشه و رابطه تون یه طور دیگه میشه و تا خیلی به حالت قبل برنمی گرده 
کلا نذارید ریز ریز جمع شه نفهمید از کجا دارید می خورید

۱۳۹۹ خرداد ۲۰, سه‌شنبه

آره اصلش اینه

مثلا میشد برات بمیرم که لکه پیرهنت پاک بشه
بمیرم که یه تار موت که میخواد بیوفته ، نیوفته
بمیرم که خاکستر سیگارت رو میز نریزه
بمیرم که شیشه عینکت کثیف نشه
بعدم خودم فداتم نوکرتم چاکرتم مخلصتم خرابتم خاک زیر پاتم پاره تم بیچاره تم خرتم ...

۱۳۹۹ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه

فقط باید برات مرد

کاش آدم میتونست
، حرفاشو 
احساسشو،
دقیقا عین مسائل ریاضی اثبات کرد
کاش میشد  مثل یه معادله چند مجهولی بهت ثابت کنم چقدر دلم میخوادت
چقدر دلم برات تنـــــگ میشه
چقدر برام عزیزی
چقدر دوستت دارم
چقدر عــــاشقتم
چقدر دلم میخواد فدات بشم 

بچه های خوبی باشید شاید جوابشم گذاشتم

همینطور میمیرم برات

همین شکلی ولی تو با یه دست میله رو محکم بچسب با دست دیگه هم یقه مو بگیر
منم دستامو باز میکنم
تو هر وقت خسته شدی منو ول کن
من قول میدم لبت رو ول کنم زخم نشه یه موقع 

یاد بگیرید هرچند که دیره دیگه

ما بهمون ( ما که میگم اکثریتمون منظورمه ) یاد ندادن چطوری باید ابراز احساسات کنیم گوییکه همه خودشون رو اوستا میدونن
یاد ندادن چطور باید دوست داشته باشیم
یاد ندادن چطوری باید عاشقی کنیم
چراکه جامعه و اکثریت بد میدونن این کارهارو چراکه قباحت داره مثلا ... دشمنی خوبه این کارا بده
عوضش خوب یادمون دادن که چطور عصبانی بشییم چطور داد بزنیم چطور یکی رو از خودمون ناراحت کنیم...

شرمنده ام

همیشه تو زندگیم یا بی موقع بودم یا بد موقع بودم دیر موقع بودم یا اصلا نبودم ...

۱۳۹۹ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه

اوج بی سلیقه گی و بی احساسی کجاست؟

« بیشعورها اصولا نسبت به همه چیز حالت تهاجمی دارند / درجنگ حالت تهاجمی دارند/ درصلح حالت تهاجمی دارند و در گفتن دوستت دارم هم حالت تهاجمی دارند»

اوج بی سلیقه گی و بی ذوقی و بی احساسیه  وقتی که با اون صدای قشنگش کنارت خوابیده و بهت میگه دوستت دارم ، بعد ارجاعش بدی به کتاب بیشعوری حقا که مخاطب اول و آخر خاویر خودش بوده و بس اگر این کتاب به یک نفر هم مخاطب داشته باشه همون آقای ب هست ولاغیر

چقدر دلم ....

۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۳, سه‌شنبه

اولینم

نشسته ام عکس هاشو نگاه میکنم و اون احتمالا خوابه الان
دارم برا دونه دونه شون غش میکنم هزاربار
و چقققدر خوشحالم که اولین نفری هستم که انقدر ازت عکس داره




۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۶, سه‌شنبه

تو ای فرشته ی رنگ ها و زیبایی ها

فرشته ی رنگ ها و زیبایی ها یه لباس توری بلند آبی تنشه که وقتی داره میاد با کشیده شدن تور بلندش به زمین همه چیز رنگ و روح میگیره و وقتی میره همه رنگ ها و قشنگی هارو با تورش که داره کشیده میشه به زمین جارو میکنه و میبره 

حتا خودمم بیریخت  بی رنگ و روح میشم 
برعکس بودنت...

آزاد شم ازین چاردیواری

منم حتی باید برم پای دستگاه کارکنم اما واقعیت نمیدونم کجامه  و یا چیمه که دلش میخواد ازم جداشه پرواز کنان بره پیشش بشینه به تماشاش

درجریان باشید

الان رفته سرکار انققققققدر دلم براش تنگ شده میخوام بزنم زیر گریه

به نظرتون روا نیست بمیرم براش الساعه ؟

نصف شب بیدار بشی ببینی عه خوابت برده اونم تنهایی نشسته هایده گذاشته داره نگات میکنه ...

نکن گردم درد گرفت


گردنت درد گرفت نکن صبر کن بیام سرتو بذار رو پای من

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۳, شنبه

Ich will nur dich



دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان

با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان

در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو

وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان

چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من

ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان

گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر

عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان

کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون

قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان

ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم

روزی بیامیزیم اگر با یکدگر دیوانه جان

تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو

دیوانه خود دیوانه دل دیوانه سر دیوانه جان

ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من

دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان

هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد

گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان

یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر

در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان






آقا حسین منزوی


دیوانه تم دیوانه جان

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۱, پنجشنبه

رستگاری

و من امروز در تاریخ سی ام آوریل 2020 معادل یازدهم اردیبهشت ماه هزارو سیصد و نود و هشت در ساعت هول و حوش 10:30 دقیقه ی صبح  در سن 38 سالگی... رستگار شدم

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱, دوشنبه

معلوم نیست ؟

رکورد زر زدن در واحد ماه رو زدم 
گینس بگید بیاد
به حرف نیست که
به عمله

یه روزی

یه روزی هم شاید بشه که برید سر خونه زندگیتون و کلا پی کارتون
ولی هم همچنان اینجا دارم با همین بغض مینویسم بدین شکل که 

روی بر خاک عجز می‌گویم. 
هر سحرگه که باد می‌آید.
ای که هرگز فرامشت نکنم 
هیچت از بنده یاد می آید؟

ده

شایدم همه چی از اونجا شروع شد که همه با هم مساوی بودن اما بعضی مساوی تر بودن... شاااید
یکی بود یکی نبود
ایکی بیشتر بود یکی کمتر
یکی دوست داشت یکی دوست تر
یکی دلتنگ بود یکی دلتنگ تر
یکی بیشتر دوست داشت یکی کمتر
یکی عاشق بود یکی ...
یکی مرد یکی زن 

لعنت به همچون منی


مثل مکنیکی که بلد نیست ماشین درست کنه
مثل معلمی که درس دادن بلد نیست
مثل خواننده ای که صداش خوب نیست
مثل عاشقی که دوست داشتن نمیدونه

چه بدرد میخوره ؟ 
حالا اصلا قلب آدم فِلَش خور باشه 
مهم توانیه که اونجا که باید نداری 


در من هزار چشم نهان گریه می کنند

کاش آدما روی قلبشون یه صفحه نمایش داشت محتویات لحظه ای توی قلبشون رو با ثبت لحظه ایه تاریخ و ساعت نشون می داد حتا ضبط می کرد لااقل 24 ساعت
لااقل میشد تو کل زندگیت 3 تا 4 بار ازش استفاده کنی 
3 به 4 مرگ بود
اونوخت من دفعه سوم رو قبلا برات سوزونده بودم 
 داشتم دفعه چهارم رو آپلود میکردم برات ...
========99%========

هاااای های شاره جان

حال سربازی که بر میگرده و می بینه دهکده با خاک یکسان شده و چیزی ازش نمونده ...

حق داره

من نه دوای درداشم نه حتی شنونده خوبی براشون هستم
نه صاحب بغل بزرگ و درست درمونی ام که جابشه توش
نه حتی میتونم نیازاشو ریزو کوچولوشو برآورده کنم حالا بزرگاش که پیشکش

من فقط بینهایت دوستش دارم یه طوریکه میتونم همین الان سر بذارم بمیرم براش اونم فقط به درد خودم میخوره

۱۳۹۹ فروردین ۲۰, چهارشنبه

kabul et artık

در نهایت زندگی بوده و هست و خواهد بود ما باشیم یا نه فرقی نداره
بخوایم نخوایم محکومیم به زندگی
 پس شل کنید
سعی کنید یکار کنید راحت تر و بهتر بگذره 
از هر وسیله ای هم برای اینکار استفاده کنید 
در نهایت هم همه باید این مسیر رو بریم حالا فرضا که آسفالت نیست می تونی از اول نق بزنی بگی نه من نمی تونم و گوه به این مسیر سنگ لاخ ، یا می تونی بیخیال جاده شی به آسمون نگاه کنی و لذت ببری از مناظر اطراف یا حتی می تونید شریک شید با یکی این مسیر رو ، تا کلا حواستون پرت بشه از همه چی 

خلاصه از ما که گذشت ولی شما سخت نگیرید 

سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش

içimde bir şey eriyor

اگر احیانا تصمیم گرفتید! روزی وقتی عاشق بشید و کسی رو دوست داشته باشید یه طوری دوستش داشته باشید که داستانتون بعد از صد ها سال اگر شنیده شد مهم نباشه به چه زبانیه ولی سوزش هر دلی رو آب کنه.

Ez hemîşe lêlê lêlê lêlê nême vira hay Şarê can hay hay Şarê can 

 Dilkê  mi kir lêlê lêlê lêlê ax va kevira hay Şarê can hay hay Şarê can


...های های شارئ جان


۱۳۹۹ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

مهربون تر باشید

شاید خیلی ها قبول نداشته باشن که بعضی ها از زمان مرگ خودشون خبر دارن ولی برا من خیلی پیش اومده و موارد زیادی سراغ دارم

هفته ی پیش رفت پیش باباش یه شب پیشش خوابید مواظبش بود .
صبح باهاش حرفش شد .
بهش گفت دیگه به من زنگ نزن من دیگه نمیام پیشت
تا دیشب
باباش بهش زنگ زد پاشو بیا 
بازهم رفت و تا صبح پیشش بود ، تااینکه صبح تموم کرد...

همه مون و خودش هم نظرش اینه که میدونست امشب شبِ آخرشه ، برای همین زنگ زد چونکه اگر زنگ نمیزد این دوست ما یه عمر عذاب وجدان داشت ،چرا  که آخرین باری که دیده باباشو باهاش خوب رفتار نکرده ولی الان از خودش راضیه که شب آخر پیشش بوده باهم حرف زدن و ناراحت نبوده ازش .

درنهایت کساییکه واقعا دوستتون دارن از خودشون رد میشن خودشونو میشکونن که خم به ابروتون نیاد قدرشونو بدونید ، شاید هر خداحافظی ئی ، خداحافظی آخر باشه دقت کنید.

فاصله

همونطورکه فاصله ی بین مرگ و زندگی چند ثانیه س
همونطور هم فاصله ی بین همه احوالات مختلف آدمی یا شاید آدمای ضعیف لااقل چند ثانیه س بلکه هم کمتر
فاصله ی بین شادی و غم
فاصله ی بین امید و نا امیدی 
فاصله ی بین عشق و نفرت
حتا فاصله ی بین عاشق شدن و فارغ شدن
بطور کلی فاصله ی بین  خوب بودن و بد بودن 

آدمای درست درمون میتونن این فاصله هارو مدریت کنن و زود ازش رد بشن برگردن به زندگی خود منی که دیشب همینجا داشتم کسشر تف میدادم خوشحالِ خوشحال بودم و شور و شوق شب داشت ازم فوران میکرد ولی الان حالِ مرگ دارم
منی که نمیتونم هبچ کنترلی داشته باشم رو خودم حتا، انتظاری نیست حال دیگران رو بتونم بهتر کنم 
پس آدم بدرد نخوری ام

۱۳۹۹ فروردین ۱۸, دوشنبه

بعد برید سینما خوشحال باشید که این سری اون حساب کرد تیغیده نشدم

حضرت می فرماید:

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود

الله اکبر...
دو شکل مییشه خوند

گویی که نیشی دور ، از او ، در استخوانم می رود

چون بیت قبلی رنجور شده و مهجور پس میشه اینجا رو یه ویرگول بذاری بگی نیشه از سمت اونه دورم که هست 

یه حالت دیگه اینه

گویی که نیشی (دور از او) در استخوانم می رود

اینجا نیشی که دور از او باشد ، یعنی هیچ گزندی به اون نرسه ایشالا حالا نیشه از کجا اومده مهم نیست - دقت کن رفته تو استخونش داره میگه دور باشه این از مخاطب خاصش 

بهرحال جفتشم خوبه 

اصلا چی بهتر ازین که چهل تا نیش رو یا بهتر حتا نیشدر رو خواسته یا ناخواسته از دور یا نزدیک از چله ی کمونش  ول بده هر چهل تاش اصابت مستقیم کنه ، آدمو بدوزه به دیوار ( آخه سیبیلو ها ایستاده میمیرن ) بعد تو به این فکر کنی که خدا کنه خودش چیزیش نشده باشه
زیبا نیست؟

عجب داستانی شد

داشتم خیابون جمهوری رو به سمت علادین میرفتم که پدر وسط و دو پسر یکی در راست و یکی در چپ پدر آویزانند
سمت چپی بزرگتر و سمت راستی کوچکتر بود
دیدم صدایشان روی سرشان است و پدر مستاصل در وسط
کنجکاو شدم ...
به بهانه نگاه کردن ویترین مغازه بغلی ایستادم ولی شش دونگ حواسم پی پدر و پسران بود. قضیه از این قرار بود که
پسر کوچکتر : قول داده بودی برام پی اس تری بگیری بیااااااااا
پدر : میخرم بابا جان الانکه خب به مادرتون گفتیم میریم دوربین بخریم
پسر کوچکتر : اول پی اس تری بخر بعد دوربین
پدر : بابایی پولمون نمیرسه که دوتاشو بخریم
پسر بزرگتر : خب به مامان زنگ بزن بگیم بعدن دوربین میخریم الان گوشی بخریم
پدر : پسرم داداش کوچیکت همین روزا به دنیا میاد میخوایم ازش فیلم  و عکس بگیریم ...
پسر بزرگتر: خوب بیا این گوشیه وان ایکس رو برا من بگیر هم عکس میگیره هم فیلمبرداری اچ دی میکنه هم موبایله
پدر : که ورداری ببری با خودت مدرسه یا ازت بزنن بعدشم موبایل یه وسیله شخصیه دوربین فیلمبرداری لازمه
پسربزرگتر : خب اصن نمیبرم باشه خونه تو خونه استفاده میکنیم
پدر :یه موبایل اندازه کف دست کار...
پسر کوچکتر : بابا بیا نگا این مغازهه داره بیا قیمت کن
فروشنده که مثل من فضولیش گل کرده بود اومده بود جلوی در مغازه دست به سینه ایستاده بود و با لبخند تلخی به پدر نگاه میکرد
پدر سرش رو تکان دادو سمت مغازه دار چرخید سلام این پسر ما یدونه ازین بازی کامپیوتریا میخوادمیخواستم قیمتشو بدونم
فروشنده که خیلی گویی خیلی وقت بود منتظر چنین فرصتی بود گفت کدوما پسر کوچک با چشمانی پر از شور و شوق گفت پی اس تری فروشنده گفت خب مدلهای مختلف داره تشریف بیارید داخل تا خدمتتون توضیح بدم بعد برگشت و سمت داخل رفت پدر با پسر کوچکش در حال وارد شدن بودند که پسر بزرگتر گفت اگه براش پی اس تری بخری ...
آره تو درفتم بود مال زمان پی اس تریه الان 5 اومده- خلاصه باقیش یادم نیست چی شد متاسفانه :)))

۱۳۹۹ فروردین ۱۷, یکشنبه

پس بشین

+ کسی تنهاییمو از من نمی دزده !

- چون اگه بدزده بلافاصله میخوای داد بزنی آی دزد آی دزد 

şans

چیزی که ما تو زندگی ازش به عنوان شانس یاد میکنیم چیزی نیست جز " حساسیت "
بدین صورت که هرچقدر حساسیت آدمی نسبت به مسائل پایینتر باشه خوش شانس تره و بالعکس
به عنوان مثال :
هرچقدر آدم اصطلاحا به تخمم تری باشی و غم دیگران و خودت به هیچجات هم نباشه ، بسیار آدم خوش شانسی تری هستی 
و هرچقدر همه چیز برات اهمیت پیدا کنه و غصه بخوری برای هرچیزی و همه ، بدشانسی از درو دیوار میباره برات

بدبختی اینه که جزء هر دسته ای که هستید نمیتونید بیخیالش بشید و به دسته ی بعدی سقوط یا سعود کنید . 

میگی نه؟
یه مورد نقض بیار ... 

می فرمایند

آنک ارزد صید را عشقست و بس

لیک او کی گنجد اندر دام کس

تو مگر آیی و صید او شوی

دام بگذاری به دام او روی

عشق می‌گوید به گوشم پست پست

صید بودن خوش‌تر از صیادیست

گول من کن خویش را و غره شو

آفتابی را رها کن ذره شو

بر درم ساکن شو و بی‌خانه باش

دعوی شمعی مکن پروانه باش


مولوی
نه پ من سرودم

ancak sevenler anlar

دوست داشتن چیز عجیبیه
دوست داشته شدن هم
کلا خیلی عجیبه این واژه
چراکه مجموعه ای از حالاته
نگرانی - حسادت - خشم -خوشحالی و شادی -  دلتنگی ودرد و ...
درواقع کسانیکه دوستشون دارید در برابرشون همه این حالات رو تجربه خواهید کرد.
قسمت عذاب آور و لاینفکش اینه که نمیتونید از کسیکه دوستتون داره حس نگرانی و دلتنگی رو بگیرید و مثلا ازش بخواید که مثلا "نگرانم نشو" یا  "دلتنگم نشو"، و وقتی میفهمی باعث دلتنگی و نگرانی کسی شدی که اتفاقا دوستش هم داری دلت میخواد کلا از بیخ و بن نبودی تا این احساس بد براش بوجود نیاد.
از طرف دیگه هم آدمها عجیبن
چراکه اگر کسی رو دوست داشته باشند که اون این احساس رو به شما نداشته باشه ، ناراحت میشین که چرا اون همچین حسی به شما نداره !!!

۱۳۹۹ فروردین ۱۴, پنجشنبه

مواظب شارژ باتری قلبمم ... نباش اصلا

عطف به پست 13 فروردین 99
فکر کردی شوخیه یا حتا یه دوخط نامه ی عاشقونه س 

چه بسا که اصلا فرموده:

بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید


۱۳۹۹ فروردین ۸, جمعه

بعید میدونم بعدش قالب تهی نکنم براش

بشینه این وسایل گوگولی مگولیشو جا کنه تو یه کارتن و براش جا درست کنه مرتب کنه ، بدون اینکه بفهمه بشینی ساعت ها نگاهش کنی 

خودش میگه نه

ولی تنها راهی که آدم از خودش یکم راضی باشه کنارش اینه که مثلا برا اون کوچکترین زخم روی دستش مُرد ، یعنی بمیری بلافاصله اون زخم کوچولوهه خوب بشه

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...