۱۳۹۱ دی ۱۰, یکشنبه

دخترا دورت جمع میشن دلشون بحالت میسوزه بعد میان لب میگیرن ازت ؟ عایا؟

چیزیکه خیلی مرسوم شده جدیدا حداقل تو شبکه های اجتماعی غمگین بودنه
تریپ غمیگین بر میدارن آآآآآآه فیلان آآآآآه فیسار
جدیدن یه امتیاز شده گویی هرکی غمگین تر باشه امتیاز بیشتری میگیره
و ملت هم دائمن در حال دست و پا کردن داستان های غمگین برا خودشونن
البته صحبتم با اونایی که واقعن غمگینن و مشکل دارن نیست بلکه روی صحبتم با بازیگرانه
به نظر من ریشه این موضوع به کمبود محبت و برمیگرده
راه جبران این کمبود فقط و فقط و فقط محبت کردنه ... به کی ؟ به همه
باخودت رو راست باش
هر چقدر بیشتر محبت کنی صد برابرش رو دریافت میکنی و مشکلت حل میشه ... شک نکن

قربون دستت این سیب زمینی مارم بنداز تو آتیش

به قول یه دوستی جهنم وعده داده شده همینجاست...
تا اینجاش درست ولی به نظرم
پس بهتره قبل از روشن شدن آتیش آبدیده بشی چون هرچقدر فرار کنی بی فایده ست نتیجه معکوس میده بیشتر میسوزی
و چیزی که واضحه اینه که بخوای نخوای این جهنم جریان داره
غُر زدن و نق زدن هم فقط وقتت رو تلف میکنه
در عین حال هیچوقت دلت برا خودت نسوزه که بدترین کار دنیاست

۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

خودروئيد

اسم ماشين جديدمه که قراره بسازم
اندروئيدي بخخخدا
عاليه خودروئيد
اسم شرکتشم ميزارم ايران خودروئيد
خيليم بانمکم عن عاقا

امتحان کن حالا

اينايي که تو خيابون وا ميستن فيلم ميخرن ورق ميزنن هرکدوم عکسش سکسي تر بود اونو ميخرن باور بفرماعيد چند قدم از مايي که تو آي ام دي بي سرچ ميکنيم و اسم کارگردان و بازيگرو فيلان در مياريم جولو ترن ... والا ....درعين حال راه رفتن رو لبه تيغ مودبانه ي گوزيدن در زمان اسهالي ست ... و من الله توفيق

۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

خلاصه باسه ما فرقی نداره

حالا سه چهار رود دیگه اگه دنیا تموم بشه ما از شانس عنمون اگه با همین وضعیت شوت نشدیم تو یه دنیای دیگه هرچی خاستی به من بگو حالا صب کن
همین تیکه از زیمین کنده میشه قلفتی با همین درد و مرضاش صاف میوفتیم تو یه دنیای دیگه
حالا شاید یه تفاوتایی هم داشته باشه مثلن بتونی عمودی پروازم کنی که به دردتم نمیخوره در نهایت در حال پایین اومدن که باشی یکی همونجا واستیده انگشتت میکنه در میره ... به قرعان

یه سریام هستن منتظرن تا یکی یه چیزی بگه یا یه خلاقیتی به کار ببره تا سریع اظهار وجود کنن و بپرن وسط و روش و سر منشع خلاقیت رو برای همه رو کنن و خیلی کول جلوه بدن
و با جملاتی از قبیل دست فیلان جا درد نکنه و اینو از فیلان جا درآوردی خیلی زیر پوستی اعلام کنن ما خیلی زرنگیم و اینارو میدونستیم و فیلان
عموما کسایی  که چیزی از خودشون ندارن در زمره این افراد قرار میگیرن
از همین تریبون انزجار خودمو از این افراد اعلام میکنم و اعلام برائت میکنم و خیلی چیزای دیگه میکنم و اصن سرمو میکوفم به دیفال 
باشد تا درس عبرتی باشد برای بازماندگان آن مرد 
خعلیم ربط داره
و من الله توفیق

۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

همیشه ها

این چه داستانیه که همیشه بهترین ها سخت یا دور  ترینها هستن
همیشه دیر میشه
همیشه بهترین ها وقتی میان که نیسدی یا دیره
در نهایت همیشه جا تره بچه نیست
بعله
خیلی هم ربط داره

۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

شاخه ی خوبی داری به شاخه ی منم سر بزن

گره های توی چوب جاییه که درخت داره شاخه داره میده
اگه تو زندگیت گره افتاد داری شاخه میدی نگران نباش این نیز بگذرد
اصن من همینطوری دست درآوردم از اول که نداشتم
بقرعان

اینم در نظر داشته باشین که هر وقت ظرفیتتون تکمیل شد دیگه جاتون تو این دنیا نیست
حالا تو هرچی
اصن ضرب المثل , خدا اگه دردی میده اول  تحملش رو میده از همینجا اومده
ظرفیتم تکمیل شده که میگما ;)
حالا ببین کی گفتم دیگه 
یه داییم دارم هرچی بش میگی میگه مگه ریدن
مثلن میگی دارم میرم شمال
میگه شمال مگه ریدن؟
دارم میرم کوه
کوه مگه ریدن
بعد باهاش مخالفت کنی میگه حالا برو بیا بعد سلامت میکنم
بقرعان

بعد  ازمحدودیت همیشه افراط سرو کله ش پیدا میشه...
بعله

۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

واحد اندازه گیری

اگه دوست داشتن واحد داشت
شاید خیلی از مشکلات حل میشد
شاید تکلیف خیلی ها روشن میشد

اگه دوست داشتن واحد داشت دیگه ریگی به کفش کسی نبود

زندگی

زندگی آخرین دونه ی این کبریت بود...
که نتونستم سیگارمو رو باهاش روشن کنم
شکست , افتاد سوخت خاموش شد...

۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

هسته

بعد بر میگشت میگفت :
یه هسته هسته ( ینی هستش ) تو زردالو هسته
یه هسته هسته تو آلبالو هسته
یه هسته هسته تو سی پی یو هسته
اما یه هسته هسته تو هسته زردالو هسته
و یه هسته هسته که تو انرژی هسته عی هسته
و اینا تمام هسته هاییه که هسته !!
بعله - باتچکر

۱۳۹۱ آذر ۱۱, شنبه

محال

توی اتوبان مدرس دارم پیاده راه میام با خودم فکر میکنم چرا چند وقته سرد شدی ...!
خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم .. دلم تنگ شده
گوشیمو از جیبم درمیارم بهت زنگ میزنم مثل همیشه دیر برمیداری سلام میکنم با عجله جواب میدی بهت میگم من الان از سر کار دارم میام  بیا ببینمت دلم برات تنگ شده بیا بریم سینما ... بلافاصله میگی , نه نمیشه کار دارم
یهو جوش میارم ولی چون هیچوقت سرت داد نزدم چند لحظه صبر میکنم بعد با ناراحتی میپرسم , میشه بگی چرا؟
طفره میری ... میگم قولمون که یادت نرفته ؟ مکث میکنی
نگران میشم ... بدنم یخ میکنه ... گوشام سوت میکشن ... چند لحظه سکوت میکنیم
در حالیکه صدام میلرزه میگم , قولمون یادت رفته ؟ خواهش میکنم بگو اگه کسی هست اذیت میشم نابود میشم خواهش میکنم بهم قول دادی منم قول دادم مزاحمت نشم
میگی هست ...
صدام در نمیاد ... پاهام سست میشن ... گلوم درد میگیره ... گوشی تو دستم سنگینی میکنه ... کل خاطرات این سالها مثل نواری که رو دور تند زده باشی از ذهنم عبور میکنه بضی جاهاش کند میشه می ایسته یاد اون شب میوفتم چند سال پش ...
سوار ماشین بودیم داشتیم به خونتون نزدیک میشدیم ناراحت بودم از اینکه داریم میرسیم . کنارم نشسته بودی حرفی نمیزدی برای اولین بار خودتو نزدیک کردی بهم دست چپم رو گرفتی تو دستت سرت رو آروم گذاشتی رو شونم یه طوریکه انگار تا ابد قرار رو شونم باشه سرت سرم رو تگیه دادم به سرت , بوی موهات ...  دست راستمو از پشت گردنت رد کردم بازوت رو گرفتم و نزدیکت کردم به خودم ... بهترین حس دنیا بود , بهترین بوی دنیا , گرمترین دست دنیا , دوستداشتنی ترین آدم دنیا
اون لحظه به این فکر میکردم که چقدر میتونن دوتا آدم همدل و همسو باشن و چقدر میتونن حس متقابل دوست داشتن رو به هم خوب انتقال بدن و اینکه تا همیشه پیشم خواهی موند...
با صدای زنگ گوشی که هنوز روی گوشمه به خودم میام , گوشی رو برمیدارم  , میگی چی شد؟ چته ؟ ترسیدم...
اشکام داره میاد همینطور , روی صورتم سرسره بازی میکنن ... جم و جور میکنم خودمو که نفهمی , در حالیکه صدام میلرزه میپرسم , کیه؟ چند وقته ؟ طوریکه انگار خجالت کشیده باشی میگی اومدن خاستگاری , دوباره میپرسم  چند وقته میگی دو هفته و من یادم میوفته که از دوهفته خیلی بیشتره ... چیزی نمیگم ... چند بار میگی الو.. الو..  میگم , ولی این حق من نبود همون اولش بهم قول داده بودی بهم بگی زدی زیر قولت...
چیزی نمیگی ... میگم باشه کاری نداری ؟ میگی ناراحتی ازم؟ میگم نه ... خداحافظ
وقتی قطع میکنی بازم میرم تو فکر وقتی به خودم میام زیر پل پارک وی نشستم انگار عین هفت سال رو خواب دیدم ...
حالا دیگه با نگاه کردن به گوشه گوشه ی این شهر خاطرات یکی یکی برام زنده میشن ...
حتی همین جاییکه نشستم ...
به این فکر میکنم که زندگی کردن تو این شهر دیگه محاله محاله محال

بر اساس واقعیت

خونشون ازین خونه قدیمیا بود یه روز از پادگان داش برمیگشت خونه , پله هارو یکی یکی رفت تا بره لباساشو عوض کنه بره بیرون پاگرد اولو رد کرد پاگرد دوم دید اصغرشون اَدا دار زدن درآورده همیشه وقتی از پادگان بر میگشت اصغرو بغل میکرد با مشت میزدن پشت هم داشت از در میرفت تو گف پاشو خودتو جم کن خرس گنده خجالت نمیکشه... رفت لباساشو عوض کرد اومده بره بیرون دست زد به اصغر عه اینکه سرده ... پله هارو یکی یکی رفت پایین ... در اتاق مادرش اینا رو قفل کرد برادر رو کشید پایین بغلش کرد آورد گذاشت تو حیاط زنگ زد بیان ببرنش و... تمام
خب الان مشکلات زیادی داره مشکلات غیر قابل حل
خودخواه نباشید به فکر دیگران باشید
برا شما یه لحظه ست برای اطرافیان یه عمــــــر

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...