یه روز یه خرمالو از درخت دلت دادی بهم... خوردم
رفت تو دلم
کال بود گس بود
دلم تنگ شد ...
حالا ازون روز هشت سال میگذره و من هنوز دلم تنگه
حالا خرمالو عه تودلم بزرگ شده درخت خرمالو شده خرمالوای شیرین ,
کاش یکیشو میخوردی میدیدی گس نیست
حالا دیگه هر سال میچینمشون میریزمشون دور تا کسی مبادا بخوردشون دلش مث من تنگ بشه
غافل ازینکه اگه برگردم به اون سال حاضرم سر گس ترین خرمالوت بازم باهات شرط ببندم که بازم بهت ببازم بخورمش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر