۱۳۹۲ اسفند ۱, پنجشنبه

همین همینقدرا یه شعله تو دلم روشن شده بود دارکوبام داشتن گرم میشدن

همینقدر که فکر میکردم یکی یجایی بهم فکر میکنه
همینقدر که هر وقت دلم میگرفت یکی بود که تند تند صداش کنم صدامو بشنفه اونم بدون هیچ قصد و غرضی بدون هیچ انتظاری بشینه پای حرفام باهاش حرف معمولی بزنم
همینقدر که یکی بود براش مریض بشم
و یه عااالمه ازین همینقدرا

میخوای باز پیشنهاد کن برم پیش روانپزشک قرص بخورم یه زن یکم خوشگل زیادم خوشگل نباشه بعد یه زندگی معمولی رو ادامه بدم ...

بهرحال تموم شد .... و تموم این کارایی که برام کردی فراموشم نمیشه بابت رفاقتت ممنونم میشد مثل خیلیا یه رفیق معمولی باشی وظیفه ات که نبوده

پ.ن
مث قبلی

هیچ نظری موجود نیست:

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...