۱۳۹۳ فروردین ۲۸, پنجشنبه

راحت میشه...

همین العان که من اینجا لم دادم و از همه چی شاکیم و یه بند غر میزنم
یکی یجایی بدترین شبای زندگیشو داره میگذره
نمیدوونم چیکار میکنه ولی حتمن
گاهی میشینه
گاهی زانو بغل میکنه
گاهی دراز میکشه
حتمن دست و پاش میلرزه
حتمن کل بدنش یه تیکه استرس شده
حتمن تا خود صب که چیزی نموده بیداره
حتمن به آرزوهایی که داشته فکر میکنه
بارها و بارها روز موعود رو پیش خودش تصویر سازی کرده
وقتیکه پاهاش لمس میشن نمیتونه راه بیاد
ینی درد داره؟
خیلی؟
بعدش چی میشه؟
شایدم یادش به بچه گیاش میوفته که هروقت دلش نمیخواست میگف اصن من دیگه بازی نمیکنم
آرزو میکنه کاش الانم میشد بگه اصن من دیگه بازی نمیکنم ..مامانم ... من مامانمو میخوام وتموم...

چندد روز دیگه سپیده دم که بشه
دخترمون دیگه نیست که اینهمه عذاب بکشه و غصه بخوره
:( بمیرم

۲ نظر:

Unknown گفت...

لعنت به تو صفدر ...

safdargholi گفت...

لعنت به من علیرضا جان لعنت به من
لعنت به این اتفاقات
و بازم لعنت به من
لعنت به این زندگی
لعنت به این وطن
بازم لعنت به من
بی بغل >>>>>>:*<<<<<<

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...