برف میبارد
کلاه به سر داری
موهای فرفری ات از کلاه بیرون است
و بازعروس شده ای
از دور میبینمت
دستانت را پوشانده اي اما رديف انگشتانت از دستکش ها بيرون است.
صدای قدم هایت...
صدای فرو رفتن کفش هایت را در برف میشنوم
باز دیوانه میشوم
صدا نزدیک و نزدیک تر می شود
و تپش قلبم تندتر و تندتر
سردم میشود , یخ میکنم
همه توانم را جمع میکنم
بببخشید... آتش دارید؟
نگاهم نمیکنی
حرفی نمیزنی
دستت را در جیبت فرو میکنی
فندکت را بیرون میکشی
آتش میزنی
آتش میگیرم
میسوزم
صدای پاهایت دور تر و دور تر میشوند
و من می سوزم و سردم است
صدای خنده می آید از اطراف
صدای بازی دخترکان در برف
صدای رقص و پایکوبی سال نو
کمی دیگر برف روی خاکسترم را سفید خواهد کرد
از من اثری باقی نخواهد ماند
دنیا به زودی فراموش خواهد کرد درینجا مردی
ایستاد
آتش گرفت
سوخت و خاکستر شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر