نمیتونم درد و مرضمو به ملت بفهمونم
خیلی غمگینه
خیلی
خیلی
نمیتونم بگم چمه
یکی هم پیدا نمیشه بگه :
من میدونم چته
من میفهممت
حرف نزن
هیچی نگو
نمیخواد تعریف کنی اصن
من میدونمت میفهممت
بعد گلومو ببوسه و بغضم حل بشه تو بوسه اش
خیالم راحت بشه که یکی فهمید چی میخوام بگم
ولی نه میتونم نه هست
خیلی غمگینه
بینهایت
فک کنم باید شاعری نویسنده ای چیزی بشم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر