۱۳۹۴ آبان ۳۰, شنبه

حواست باشد بی هوا نبوسی صورتش را ، می‌میرد . آهسته کنارش بنشین ، بی حرف. صبر کن تا به عطر تنت عادت کند . صبر کن تا شهامت بر باد رفته را بازبیابد و دستانش را بیاورد لای موهایت ، آرام آرام مقیم گیست شود . صبر کن . صبر کن تا کم کم یاد بگیرد آخر اسم کوچکت یک میم بچسباند . صبر کن تا باورت کند ، تا تن بدهد به مرهم نوازش تو که درمان دردهایش شود . صبر کن . به چشمهایش نگاه نکنی ، حواست باشد . خودش را در آینه چشم نمناک تو ببیند دوباره خواهد گریخت . صبر کن تا کم کم از لاک کهنه تنهاییش دل بردارد و کوچ کند به امن آغوش تو . نوازشش کن ، و یادش بده نوازش کند . یادش بده وقتی صدایش می کنی بگوید جانم . آن وقت جانش که شدی ، تو را به هرچه می‌پرستی ترکش نکن .....

صبر کن . زیاد صبر کن . گل دادن کاکتوس ها و اهلی کردن مردهای دل شکسته مراقبت و حوصله می‌خواهد . اگر حوصله نداری مراقب دلش باشی ، پر بکش و برو . بیدهای مجنون این حوالی جانِ دوباره زنده شدن و دوباره مردن ندارند ....

حمید سلیمی

هیچ نظری موجود نیست:

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...