۱۳۹۱ دی ۱۰, یکشنبه

دخترا دورت جمع میشن دلشون بحالت میسوزه بعد میان لب میگیرن ازت ؟ عایا؟

چیزیکه خیلی مرسوم شده جدیدا حداقل تو شبکه های اجتماعی غمگین بودنه
تریپ غمیگین بر میدارن آآآآآآه فیلان آآآآآه فیسار
جدیدن یه امتیاز شده گویی هرکی غمگین تر باشه امتیاز بیشتری میگیره
و ملت هم دائمن در حال دست و پا کردن داستان های غمگین برا خودشونن
البته صحبتم با اونایی که واقعن غمگینن و مشکل دارن نیست بلکه روی صحبتم با بازیگرانه
به نظر من ریشه این موضوع به کمبود محبت و برمیگرده
راه جبران این کمبود فقط و فقط و فقط محبت کردنه ... به کی ؟ به همه
باخودت رو راست باش
هر چقدر بیشتر محبت کنی صد برابرش رو دریافت میکنی و مشکلت حل میشه ... شک نکن

قربون دستت این سیب زمینی مارم بنداز تو آتیش

به قول یه دوستی جهنم وعده داده شده همینجاست...
تا اینجاش درست ولی به نظرم
پس بهتره قبل از روشن شدن آتیش آبدیده بشی چون هرچقدر فرار کنی بی فایده ست نتیجه معکوس میده بیشتر میسوزی
و چیزی که واضحه اینه که بخوای نخوای این جهنم جریان داره
غُر زدن و نق زدن هم فقط وقتت رو تلف میکنه
در عین حال هیچوقت دلت برا خودت نسوزه که بدترین کار دنیاست

۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

خودروئيد

اسم ماشين جديدمه که قراره بسازم
اندروئيدي بخخخدا
عاليه خودروئيد
اسم شرکتشم ميزارم ايران خودروئيد
خيليم بانمکم عن عاقا

امتحان کن حالا

اينايي که تو خيابون وا ميستن فيلم ميخرن ورق ميزنن هرکدوم عکسش سکسي تر بود اونو ميخرن باور بفرماعيد چند قدم از مايي که تو آي ام دي بي سرچ ميکنيم و اسم کارگردان و بازيگرو فيلان در مياريم جولو ترن ... والا ....درعين حال راه رفتن رو لبه تيغ مودبانه ي گوزيدن در زمان اسهالي ست ... و من الله توفيق

۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

خلاصه باسه ما فرقی نداره

حالا سه چهار رود دیگه اگه دنیا تموم بشه ما از شانس عنمون اگه با همین وضعیت شوت نشدیم تو یه دنیای دیگه هرچی خاستی به من بگو حالا صب کن
همین تیکه از زیمین کنده میشه قلفتی با همین درد و مرضاش صاف میوفتیم تو یه دنیای دیگه
حالا شاید یه تفاوتایی هم داشته باشه مثلن بتونی عمودی پروازم کنی که به دردتم نمیخوره در نهایت در حال پایین اومدن که باشی یکی همونجا واستیده انگشتت میکنه در میره ... به قرعان

یه سریام هستن منتظرن تا یکی یه چیزی بگه یا یه خلاقیتی به کار ببره تا سریع اظهار وجود کنن و بپرن وسط و روش و سر منشع خلاقیت رو برای همه رو کنن و خیلی کول جلوه بدن
و با جملاتی از قبیل دست فیلان جا درد نکنه و اینو از فیلان جا درآوردی خیلی زیر پوستی اعلام کنن ما خیلی زرنگیم و اینارو میدونستیم و فیلان
عموما کسایی  که چیزی از خودشون ندارن در زمره این افراد قرار میگیرن
از همین تریبون انزجار خودمو از این افراد اعلام میکنم و اعلام برائت میکنم و خیلی چیزای دیگه میکنم و اصن سرمو میکوفم به دیفال 
باشد تا درس عبرتی باشد برای بازماندگان آن مرد 
خعلیم ربط داره
و من الله توفیق

۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

همیشه ها

این چه داستانیه که همیشه بهترین ها سخت یا دور  ترینها هستن
همیشه دیر میشه
همیشه بهترین ها وقتی میان که نیسدی یا دیره
در نهایت همیشه جا تره بچه نیست
بعله
خیلی هم ربط داره

۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

شاخه ی خوبی داری به شاخه ی منم سر بزن

گره های توی چوب جاییه که درخت داره شاخه داره میده
اگه تو زندگیت گره افتاد داری شاخه میدی نگران نباش این نیز بگذرد
اصن من همینطوری دست درآوردم از اول که نداشتم
بقرعان

اینم در نظر داشته باشین که هر وقت ظرفیتتون تکمیل شد دیگه جاتون تو این دنیا نیست
حالا تو هرچی
اصن ضرب المثل , خدا اگه دردی میده اول  تحملش رو میده از همینجا اومده
ظرفیتم تکمیل شده که میگما ;)
حالا ببین کی گفتم دیگه 
یه داییم دارم هرچی بش میگی میگه مگه ریدن
مثلن میگی دارم میرم شمال
میگه شمال مگه ریدن؟
دارم میرم کوه
کوه مگه ریدن
بعد باهاش مخالفت کنی میگه حالا برو بیا بعد سلامت میکنم
بقرعان

بعد  ازمحدودیت همیشه افراط سرو کله ش پیدا میشه...
بعله

۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

واحد اندازه گیری

اگه دوست داشتن واحد داشت
شاید خیلی از مشکلات حل میشد
شاید تکلیف خیلی ها روشن میشد

اگه دوست داشتن واحد داشت دیگه ریگی به کفش کسی نبود

زندگی

زندگی آخرین دونه ی این کبریت بود...
که نتونستم سیگارمو رو باهاش روشن کنم
شکست , افتاد سوخت خاموش شد...

۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

هسته

بعد بر میگشت میگفت :
یه هسته هسته ( ینی هستش ) تو زردالو هسته
یه هسته هسته تو آلبالو هسته
یه هسته هسته تو سی پی یو هسته
اما یه هسته هسته تو هسته زردالو هسته
و یه هسته هسته که تو انرژی هسته عی هسته
و اینا تمام هسته هاییه که هسته !!
بعله - باتچکر

۱۳۹۱ آذر ۱۱, شنبه

محال

توی اتوبان مدرس دارم پیاده راه میام با خودم فکر میکنم چرا چند وقته سرد شدی ...!
خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم .. دلم تنگ شده
گوشیمو از جیبم درمیارم بهت زنگ میزنم مثل همیشه دیر برمیداری سلام میکنم با عجله جواب میدی بهت میگم من الان از سر کار دارم میام  بیا ببینمت دلم برات تنگ شده بیا بریم سینما ... بلافاصله میگی , نه نمیشه کار دارم
یهو جوش میارم ولی چون هیچوقت سرت داد نزدم چند لحظه صبر میکنم بعد با ناراحتی میپرسم , میشه بگی چرا؟
طفره میری ... میگم قولمون که یادت نرفته ؟ مکث میکنی
نگران میشم ... بدنم یخ میکنه ... گوشام سوت میکشن ... چند لحظه سکوت میکنیم
در حالیکه صدام میلرزه میگم , قولمون یادت رفته ؟ خواهش میکنم بگو اگه کسی هست اذیت میشم نابود میشم خواهش میکنم بهم قول دادی منم قول دادم مزاحمت نشم
میگی هست ...
صدام در نمیاد ... پاهام سست میشن ... گلوم درد میگیره ... گوشی تو دستم سنگینی میکنه ... کل خاطرات این سالها مثل نواری که رو دور تند زده باشی از ذهنم عبور میکنه بضی جاهاش کند میشه می ایسته یاد اون شب میوفتم چند سال پش ...
سوار ماشین بودیم داشتیم به خونتون نزدیک میشدیم ناراحت بودم از اینکه داریم میرسیم . کنارم نشسته بودی حرفی نمیزدی برای اولین بار خودتو نزدیک کردی بهم دست چپم رو گرفتی تو دستت سرت رو آروم گذاشتی رو شونم یه طوریکه انگار تا ابد قرار رو شونم باشه سرت سرم رو تگیه دادم به سرت , بوی موهات ...  دست راستمو از پشت گردنت رد کردم بازوت رو گرفتم و نزدیکت کردم به خودم ... بهترین حس دنیا بود , بهترین بوی دنیا , گرمترین دست دنیا , دوستداشتنی ترین آدم دنیا
اون لحظه به این فکر میکردم که چقدر میتونن دوتا آدم همدل و همسو باشن و چقدر میتونن حس متقابل دوست داشتن رو به هم خوب انتقال بدن و اینکه تا همیشه پیشم خواهی موند...
با صدای زنگ گوشی که هنوز روی گوشمه به خودم میام , گوشی رو برمیدارم  , میگی چی شد؟ چته ؟ ترسیدم...
اشکام داره میاد همینطور , روی صورتم سرسره بازی میکنن ... جم و جور میکنم خودمو که نفهمی , در حالیکه صدام میلرزه میپرسم , کیه؟ چند وقته ؟ طوریکه انگار خجالت کشیده باشی میگی اومدن خاستگاری , دوباره میپرسم  چند وقته میگی دو هفته و من یادم میوفته که از دوهفته خیلی بیشتره ... چیزی نمیگم ... چند بار میگی الو.. الو..  میگم , ولی این حق من نبود همون اولش بهم قول داده بودی بهم بگی زدی زیر قولت...
چیزی نمیگی ... میگم باشه کاری نداری ؟ میگی ناراحتی ازم؟ میگم نه ... خداحافظ
وقتی قطع میکنی بازم میرم تو فکر وقتی به خودم میام زیر پل پارک وی نشستم انگار عین هفت سال رو خواب دیدم ...
حالا دیگه با نگاه کردن به گوشه گوشه ی این شهر خاطرات یکی یکی برام زنده میشن ...
حتی همین جاییکه نشستم ...
به این فکر میکنم که زندگی کردن تو این شهر دیگه محاله محاله محال

بر اساس واقعیت

خونشون ازین خونه قدیمیا بود یه روز از پادگان داش برمیگشت خونه , پله هارو یکی یکی رفت تا بره لباساشو عوض کنه بره بیرون پاگرد اولو رد کرد پاگرد دوم دید اصغرشون اَدا دار زدن درآورده همیشه وقتی از پادگان بر میگشت اصغرو بغل میکرد با مشت میزدن پشت هم داشت از در میرفت تو گف پاشو خودتو جم کن خرس گنده خجالت نمیکشه... رفت لباساشو عوض کرد اومده بره بیرون دست زد به اصغر عه اینکه سرده ... پله هارو یکی یکی رفت پایین ... در اتاق مادرش اینا رو قفل کرد برادر رو کشید پایین بغلش کرد آورد گذاشت تو حیاط زنگ زد بیان ببرنش و... تمام
خب الان مشکلات زیادی داره مشکلات غیر قابل حل
خودخواه نباشید به فکر دیگران باشید
برا شما یه لحظه ست برای اطرافیان یه عمــــــر

۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

تلاش بیهوده

عادمایی که از موضوعی نا امیدن یا خسته ان عموما خیلی تلاش کردن در راه به سرانجام رسیوندن اون موضوع
مثلا کسیکه میگه از کارکردن خسته ام , بدم میاد, نا امیدم مطمعنا یه مدت زیادی تلاش کرده جهت رسیدن به هدفش و نه تنها نرسیده به اون نقطه ای که مد نظرش بوده بلکه سخت هم شکست  خورده
و این تو تمام زندگی تعمیم پیدا میکنه مخصوصا عشق 
کلا تلاشی که سر انجام نداشته باشه , آدم رو خسته و ناامید میکنه از اون موضوع و کلا ممکنه باعث نفرت هم بشه
پس سعی کنید در جهت علایقتون حساب شده و درست تلاش کنید تا علایقتون به نفرت و خستگی تبدیل نشن
با تچکر


۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

خودت باش

چرا انقدر سعی میکنی با همه فرق کنی عزیز من؟
می خوای متفاوت باشی؟
اشکال نداره باش لازم نیست کار خاصی بکنی , لازم نیست سختی بدی به خودت , لازم نیست کتابایی که دوس نداری بخونی , لازم نیست هزارو یک جنگولک بازی در بیاری و هزارو یک سختی بیخودی به خودت بدی , لازمم نیست فیلم بازی کنی
خودت باش , خودِ خودِ خودت باش
خودت باشی , خودِ خودِ خودت که باشی فرق خواهی کرد
به تمام مقدسات عالم قسم که مثل خودِ خودت دیگه تو این دنیا خلق نشده
خودت که باشی با همه فرق داری
بعله

قضاوت

یه سریام هستن کارشون اینه که صب تا شب مردمو قضاوت کنن
ینی اصن کاری ندارن طرف کیه چیه کجاست یه نظر نگا میکنن سریع نسخه میپیچن
بطور کلی میشه دسته بندیشون کرد
یسریا هستن مثلن دختره داره تو خیابون میره بدبخ کاری به کار کسی هم نداره ها یهو بر میگرده میگه اوه اوه اوه اونو نگااااا اینکارستاااااا
یسریا هستن یکم لولشون بالاتره اینا تو زندگی مردم قضاوت میکنن مثلن فلانی اینهمه داره همه رو میریزه بانک نمیرینه گشنش نشه بد بخ برو یه ماشین فلان بخر برو مسافرت خسیسه خسیس
یسریا تو کار احساساتن مثلن دیده شده پسره یا دختره از همه جا بی خبر به خودشون یا به دیگری مثلن یه سلامی کرده یا یه لبخندی زده کتابی داده جزوه ای داده برای یه دردیش ابراز ناراحتی کرده و... سریع میگن فلانیو دیدی این فیساری رو میخوادا میبینی معلومه تابلوعه داره آمار میده اینا باهم سرو سیر دارن حالا خدا نکنه قسمت دوم قضیه خودشون باشن خدا اون روزو بخیر کنه فیلانی هی میاد موس موس میکنه هی من پا نمیدم و الخ
الان که فک میکنم میبینم غلط کردم که گفتم میشه دسته بندیشون کرد نمیشه دسته بندیشون کرد این اینا بیشمارن
به نظرم از دسته اول گرفته تا دسته آخر آخر که من ننوشتم حتی اونایی که با فاز روشنفکری و روانشناسی اینکارو میکنن هیچ تفاوتی با هم ندارن
خوب تویی که داری پشت هم من نوعی رو قضاوت میکنی , اول بیا بگو که کجای زندگی من نشستی که اجازه میدی به خودت در مورد من قضاوت کنی؟
تو این مثلن x سال زندگی من چند سالش رو با پوست و گوشت و خونت لمس کردی که به خودت این حق رو میدی منو مورد قضاوت قرار بدی؟
تو مشکلات من بودی؟ از تو دل من خبر داری؟ از قصد و نیت من خبر داری آیا ؟ به اخلاق و روحیات من آشنایی که برای من نسخه میپیچی سریع و میری رو تریبون با فاز روشنفکری که بقیه هم برات کف بزنن؟
از همین جمله آخر من خوشت اومد الان؟ میری رو تریبون که باقی برات کف بزنن - این باقی برات کف بزنن از نظر من دلیل رو تریبون رفتنت بود ینی قضاوتت کردم خوب بود به نظرت به دلت میشینه؟
بیایم نکنیم این کارو چون از دل همدیگه خبر نداریم قضاوت نکنیم تا قضاوت نشیم و این خعلی غمگینه
همین

هعی

گاه بر روی زمین زل میزنم
گاه بر حافظ تفأل میزنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت

ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم


ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم

(حمیدرضا رجایی)

۱۳۹۱ آبان ۲۹, دوشنبه

دروغ

تا حالا شده تو یه موقعیتی قرار بگیرید که طرف داره بهتون با وقاحت تمام دروغ میگه و شما کاملا آگاهید که داره دروغ میگه؟

برای من زیاد پیش اومده بخاطر همین تقریبا آب دیده شدم
مثلن یه بار چند روز بود زنگ میزدم به یکی بعد جواب نمیداد حالا چرا؟ چون قرار بود یه کاری رو انجام بده وانجام نداده بود
خلاصه بعد از چند روز با خونشون تماس گرفتم مادرش گوشیش رو برداشت گفت فلانی بیمارستان بستریه!!!
با خودم فکر کردم چقدر آدم میتونه وقیح باشه که اعضای خونوادش رو هم مجبور کنه بخاطرش دروغ بگن
بعد سعی کردم یکم خوشبینانه به قضیه نگاه کنم . شاید واقعا بیمارستان بود !!!
یه رفیقی داشتم اتفاقا تو همون بیمارستان تماس گرفتم گفتن لیست تمام بیمارا از اورژانسی ها گرفته تا اونهایی که حتی سرپایی مداوا شدن رو چک کن ببین همچین اسمی وجود داره, اونم چک کرد و بعد یکساعت تماس گرفت که خیر همچین کسی اینجا نیومده و نیست
خلاصه فرداش تماس گرفتم با آه و ناله جواب داد که آره بستری بودم وای خیلی درد داشتم و...
میدونید خیلی به شعور آدم توهین میشه اون لحظه که چرا واقعا چرا بعضی ها انقدر آدم رو ابله فرض میکنن و دروغ های اینچنینی میگن

یه بارم باز با همین آدم کار داشتم همون پروسه بالا طی شد تا زنگ زدم محل کارش خودش گوشی رو برداشت جالب اینجا بود تا صدای من رو شنید گوشی رو داد به همکارش , همکارش هم گفت فلانی امروز سر کار نیومده!!!
حالا بگذریم که این اتفاق به یه شکل دیگه یه بار دیگه هم افتاد

اینطور آدما احساس زرنگی خاصی میکنن و طرف مقابل رو بی شعور فرض میکنن ولی در واقع خودشون ضریب هوشی خیلی پایینی ردارن
به نظرم اگر همون دفعه اول بجای اینکه به روی خودم نیارم بهش تذکر میدادم نه به قصد تخریب بلکه برای اصلاح شدن دفعه دوم و سوم شاید شاید تکرار نمیشد و از این بابت کم مقصر نیستم

به نظرم این خیلی بده که یه رفتارهای بسیار زشت مثل دروغ گفتن تو زندگی روزمره مون انقدر تکرار بشه که عادی بشه
و دیگه قبح خودشو از دست بده و زرنگی به حساب بیاد
و غیر خودت , خانواده و اطرافیانت رو هم مجبور کنی تا با خودت همسو بشن و یه جورایی شریک بشن تو دوروغ هایی که صبح تا شب مثل نقل و نبات به این و اون میگی
 هیچی بدتر از این نیست که یه رفتار بدی قبحش از بین بره و نهادینه بشه تو آدم و جزء رفتار عادی و روزمره آدم بشه
اینجاست که اعتماد بین همه آدمها از بین میره و بنای ارتباط اولیه آدم ها با هم با بی اعتمادی شروع میشه تا خلافش ثابت شه و این  کلی وقت و انرژی و هزینه از هر کسی میگیره چرا؟ چون روز به روز به تعداد این مدل آدم ها داره اضافه میشه و هزینه شو باید منو شما پرداخت کنیم

۱۳۹۱ آبان ۲۶, جمعه

خداحافظی

امروز یکی از تلخترین خداحافظی های عمرم رو داشتم
خداحافظی یی که جدای تلخی دوری و جدا شدن تلخی های دیگری داشت
چه تلخی؟
اینکه احساس کنی خودت را دریغ کرده ای از کسی
اینکه حس کنی عادت کردند بهت بعد جا خالی دادی
حس کنی نامردی کردی ببخشیدم ببخشید ببخشید
ولی نمیشد
نمیشد دیگه نمیشد حق داشتم
دارم تموم میشم
:(
از فردا همینجا چرندیاتم رو تف میدم 

۱۳۹۱ آبان ۱۴, یکشنبه

عادمی


آدمایي که تو شرايط داغونی دارن بسر میبرن عموما بدنبال کسايي هستن که مث خودشون داغون باشن که عمل تخمي مقايسه رو مخشون بصورت کاملا اتوماتيک انجام بده و احساس تنهايي تک تخمي بودن نکنن چه بسا طرف مقابل اگه تو شرايط تخمي تري باشه روحيه هم ميگيرن و قسمت زاغارتش همين آخرشه خيلي بده هااا - از خرابتر بودن شرایط یکی روحیه نگیر گوزووو
در اين رابطه يه ضرب المثل داريم که ميگه 
تو مملکت کورا يه چشمي پادشاست...!
نه ميگه
مرگ دسته جمعي عروسيه...
و در نهایت جا تره بچه نیست 
خعلیم ربط داره
 بعله

مسئولی

آدمی نسبت عواطف و احساسات دیگران نسبت به خودش مسئوله خیلیم مسئوله
ینی چی
ینی اینکه اگه فردا روزی یکی اومد گفت من دوستت دارم تو هر شرایطی باشی مسئولی در قبالش
نمیتونی بگی به من چه
البته این به این معنا نیست که باید بگی باعشه منم دوستت دارم و چراغ سبز بدی نه اصلن به این معنا نیست
ولی در عین حال مسئولی و نمیتونی راحت بگذری ازش
و احساسات و عواطف دیگران نسبت به تو فقط شامل دوستت دارم نمیشه

۱۳۹۱ مرداد ۲۱, شنبه

رفاقت

رفاقت باید کاملا دوطرفه باشد
اصلا مگر رفاقت عشق و عاشقیست که  یکطرفه اش هم تحمل کنی
البته منظورم این نیست که انتظار داشته باشی از رفیقت نه
ولی رفیق باید رفیق گرمابه و گلستان باشد
نه فقط گرمابه و نه فقط گلستان
اصلا غیر از این باشد رفاقت نیست اسمش چیز دیگریست مثلا شلاقت است
حالا دوست دارید شلاقت کنید به من مربوط نیست بکنید ولی فردا که حالتان بهم خورد و عین چند سال شلاقتتان را در عرض چند ثانیه بالا آوردید نیایید گریه و زاری و فیلان و فیسار
چونکه یکی از نشانه های شلاقت این است که شلیقتان میرود ساعتها و روزها و هفته ها و ماهها کیف و حالش را میکند و هرجا که دوست داشت میرود بدون اینکه به شما بگوید بعدش قشنگ که اصطلاحا پریود شد کمی احساس تنهایی کرد ناگهان به یاد شما می افتد که هــــــا یه رفیقی هم داریم و میتوانیم بریم پیشش و هر چه غم و غصه داریم سرش هوار کنیم و با حال خوب برگردیم
و گور بابایش اصلن , و توجیهش هم این است که رفیق بدرد همین روزها میخورد دیگر ...
و اینکه ما چه گناهی داریم نمیدانم

بازم درد و دل

من باب درد و دل بایستی بگویم که درد و دل کرن در این دوره و زمانه خودش یک رشته جداگانه است که باید در دانشگاهها تدریس شود
مثلا منی که درسش را نخوانده ام غلط میکنم میایم و درد دل میکنم
اصلا چه معنی دارد یه بی سر و پا که مدرک درد و دل ندارد درد و دل کند
میدانید اینها همه عواقب دارد
از کمترین عواقبش برایتان بگویم که همه درد دل میکنند سبک می شوند من ولی درد دل میکنم داغ دلم تازه میشود
و دوباره روز از نو روزی از نو

۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

از دماغ افتاده ها

خیلی وقتها شده که به منظور های مختلف که مهمترینش دردل و فرار از تنهایی بوده وارد فضایی شدم که همه غریبه بودن وبا توجه زمینه ای که قبلا داشتم ازشون فکر میکردم که بشه روشون به عنوان کسی که جزء قشر آزاد اندیش , تحصیل کرده , اهل قلم ویا هر اسم دیگه ای که بشه روشون گذاشت حساب کرد .
ولی از اونجایی آوای دهل از دور خوشه هیچوقت این حساب و کتاب درست از آب در نمیاد و به این نتیجه میرسونه آدم رو که بین دنیای حقیقی و مجازی هیچ تفاوتی نیست.
یعنی همون درگیری های روز مره همون مشاجرات همون شلوغی که تو خیابونا اتفاق میوفته با یه کیفیت دیگه تو دنیای مجازی هم اتفاق میوفته 
همیشه بدم میومده از آدمایی که خودشون رو تافته جدا بافته میدونن واسه خودشون کلاس خاصی قائل هستند وسعی میکنن خارج چهارچوب خاص مذخرفی که واسه خودشون ساختن در رابطه با دیگران عمل نکنن گویی که انگار بقیه طوله سگن و...
باز وقتی اعمال خودشون رو طی یه مدت آنالیز میکنی میبینی خودشون هم به اون چهار چوب  اعتقاد ندارن و دائما در حال نقض اون هستند.
در نهایت حس گفتن همه موارد نیست نتیجه گیری من کردم اینه که تنهایی خیلی بهتر از اینه که اجازه بدی کسی بی دلیل ندیده و نشناخته بهت فخر بفروشه و هر کسی شخصیتی داره و توانایی خاصی هر چقدر خاکی تر باشی دوست داشتنی تر... مهم نیست با بالاتر یا پایین تر از خودت دمخور بشی مهم اینه که یه محبتی حس کنی کار کسی رو راه بندازی برای 1 دقیقه هم شده احساس تنهاییت رو فراموش کنی . 
و آزرده کردن آدمها خعلی بده  نمیگم همه آدمها , بعضی که حقشون نیست بعضی که گناهی ندارند و فقط تو این دنیای مجازی خواستن تنها بودنشون رو واسه چند دقیقه هم که شده با شما پر کنن .

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...