من نمیتوانم
من نمیتوانم اینجا زندگی کنم
من باید درون کسی زندگی کنم
درون کسی که همه عمرش را صرف این کرده که همه مهربانی های عالم را جمع کند و بریزد درون خود
درون کسی که از دروازه چشمهایش میشود دریای مهربانی دلش را دید
درون کسی که نوازش دستهای مهربانش درمان همه دردهای لا علاج است
درون کسی که با هر دمش غصه ها را به درون میکشد و دنیا دنیا محبت در بازدمش میدهد
نه من درونش نمیتوانم زندگی کنم
من درونش بیقرار خواهم شد
بیقرار مردن
من باید برایش بمیرم
۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه
بمیرم ...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
Aşkın ne zor şey imiş
انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...
-
وختی همزمان خسته ای بیییینهایت غمگینی بینهااااایت مسترسی ( به ضم میم به فتح ت - از استرس میاد خیلیم درسته بینهااااااااایت) سردته خی...
-
زندگی هم واحد های اجباری داره از هر کدوم که تجدید بشی یا فرار کنی یجا دوباره یقه تو میگیره هزاااار بارم که فرار کنی باز یقه تو میگیره تا...
-
من باب درد و دل بایستی بگویم که درد و دل کرن در این دوره و زمانه خودش یک رشته جداگانه است که باید در دانشگاهها تدریس شود مثلا منی که درسش ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر