۱۳۹۲ دی ۹, دوشنبه

داداش کوچولوی دوست داشتنیم شایان

شایان عزیز سلام به روی مااااهت
مرسی که به یادم هستی
خییییلی خوشال شدم
خیلی زیاد
خیلی هم ممنون که بهم سر میزنی

امیدوارم همیشه شاد و موفق و سلامت باشی
:-*

تو برای جهان حکایت کن... شرح بر باد رفتن مارا...

یار روزان بی سرانجامی!
یا روزان یارکش!  سارا!
تو به گوش پرنده ها برسان
شرح پروازمرگی  مارا
تو به گوش پرنده ها برسان
که چها بر سر جنونم رفت
بس که سرخوردم از بد و باران
غیرت خاک و عرق خونم رفت
سنگ باران و جنگ باران است
هیچ آیینه ای مجالم نیست
سرنوشتی به جز قفس مرگی
جای پرواز توی فالم نیست
یار روزان بی سرانجامی!
یار روزان یارکش! سارا!
برج ویران منم که می بینی
متحمل،    جنون دنیا را...
گفته بودی بهار در راه است
گفته بودی بهار می آید
گفته بودی کمی تحمل کن
باغ ما هم به بار می آید
گفته بودی بهار، اما من
چشم وا می کنم بهاری نیست
آه سارا! به جای عطر و نسیم
بوی سنگ مزار می آید...
(برج ویران منزوی)،  آری!
(برج ویران منزوی) شده ام
دلم از چارپاره ها  پر بود
قاتل  جان  مثنوی   شده ام:
می نویسم زمانه نامرد است           چه بلاها سرم نیاورده است
می نویسم (زمانه خونریز است)      می نویسم که (محتسب تیز است)
می نویسم به من امیدی نیست          تیرگی را سر سپیدی نیست
می نویسم هنوز غم دارم                دلخوشی را هنوز کم دارم
می نویسم نمی توان خندید              سیب های نچیده ام گندید
باغ من عرصه ی جوانمرگی است   سرنوشت بهار بی برگی است
خانه ی بی پرندگی شده ام             دشمن جان زندگی شده ام
شب وروزم شکنجه باران است      خانه ام قتلگاه باران است
زندگی نیست تلخ و دشنام است      معنی مرگ نابهنگام است....

برج ویران منزوی شده ام
برج ویران منزوی سارا!
تو برای جهان روایت کن
شرح بر بادرفتن مارا...
آه سارا! اگر خدایی بود
به کبوتر پرندگی می داد
آدمی زاده گرگ زاده نبود
به برادر کشی نمی افتاد...
یار روزان بی سرانجامی!
یار روزان بیکسی! سارا!
کاش دست من و تو می دادند
رتق و فتق امور دنیا را

شاعر : علی اکبر یاغی تبار
***خلاصه شده***

۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

من اینجا بس دلم تنگ است

دلم تنگ شده...
واسه خیلی چیزا و کسا
واسه چیزاییکه بودنم ، امیدم، روحیه ام ، زندگیم ،...
بهشون بستگی داره و نیستن
خیلی وخته مرده ی متحرکم
دلم واسه خودم تنگه خیلی

خودمم جزء دسته دومم

مشکل اینه که اونیکه باس باشه نیست و اوناییکه باید نباشن هی هستن همینطور

حسسم به زندگی

دیدی شب امتحان کتاب شونصد صفه ای رو باز میکنی یه صفه شو میخونی  یهو به قطر کتاب نگاه میکنی غصه ت میگیره کی میره اینهمه راهو
یا یه پروژه گنده رو تازه شروع میکنی نگا میکنی میبینی اووووه حالاحالاها باید جون بکنی ... کی حال داره
همین دیگه حال اینکه فردام یه روز دیگه ست تازه روزای دیگه و ماها و ...

روحش شاد

یه دوست کوچولویی داشتم
یه روز که رفته بود پشت بوم بادبادکش رو هواکنه وقتی بادبادکش رفت بالا و خال آسمون شد
وقتی داشت از پایین نگاه بادبادکش میکرد از بس که از ته دلش دوست داشت خودش جای بادبادکش پرواز میکرد از اون بالا پرتاب شد و به آرزوش رسید

حالا سالهاست از اون اتفاق میگذره فکر میکنم که تو همون یه لحظه به چی فکر میکردی که از خودت بی خود شدی؟
لابد انقدر لذت برد انقدر کیف کرد انقدر زندگی کرد که لذت دونیش پر شد و راحت شد
و فکر میکنم چقدر خوب و راحت و اندازه ...

۱۳۹۲ آذر ۲۱, پنجشنبه

بعد میری میشی خودت بگاعی طرفتم بگاع میدی

وختی باس عاشق شی که چیزی باسه عرضه کردن داشته باشی
انرژی عی
سر سوزن ذوقی
زاتی ..شی عی
وختی نداری
وختی پوچی
چه به درد کی میخوری؟

مرگ مغزیست طعم ابیاتم

دنیا در نهایت باید بالانس بشه
نمیتونه اینطوری بدهکار من بمونه
ینی حداقل قضیه جواب اینهمه بیخوابی حتمن یه خواب راحت و طولانی خواهد بود.

۱۳۹۲ آذر ۲۰, چهارشنبه

چیزی که هیچی توش نباشه پوچ میشه

میدونی یه جا ته زندگیم در رفت
مثل لیوان شیشه ای سرد که یهو توش آب جوش بریزیو کفش قلفتی در بیاد و کل محتویاتش خالی شه زمین
زندگی منم تهش یه جا درومد سوراخ شد و هرچی توش بود بدون اینکه بفهمم بصورت نا محسوس و قطره قطره ریخت زمین
نمیدونم کجا نمیدونم کی ...
شاید وقتی خیلی بچه بودم همونموقع که اومدم بلالمو گاز بزنم که یهو شکست افتاد تو پیاده رو و فقط دسته ش تو دستم موندو خود بلال قل خورد و رفت... منم مات واستادمو قل خوردنشو از بین پاهای عابرین تماشا کردم  ...
نمیدونم...
نمیدونم کی نمیدونم کجا...
فقط یه روز به خودم اومدم دیدم دلم کف پیاده رو داره قل میخوره و میره در حالیکه گه گاه میره زیر پای این و اون یا شوت میشه چند متراونطرفتر منم مات واستادم تماشا میکنم
همراه زندگیم همه چیم سوراخ شده بود
همه چیم در رفته بود
هیییییچیم ته نداشت و هنوزم نداره

۱۳۹۲ آذر ۱۶, شنبه

همون دارکوبام

این بیچاره ها
این طفلکیا
این حیوونیا که نشستن تو دلم نوک میزنن گه گاهی
انقد زود از یه چیزایی و یه حرفایی ناراحت میشن و غصه دار
که فکرشم نمیتونی بکنی
بعد وامیستن خیره نیگا میکنن به یه جاییکه معلوم نیس کجاس و میرن تو فکر... هر سی ثانیه یبارم یه نوک میزنن
خعلی گناهن اینا...
یه روز همین قفسه ی سینه مو این قفسه ی دردو میشکافمش هرکدومشونو یه ماچ میکنم و میگم نوکت درد نکنه بعد پرشون میدم برن
بعد اینا دیگه نبودن هرچی خواستید بگید اونوخ بربر نگاهتون میکنم یه شیشکی میبندم میگم زااااااارت دیگه نمیتونید اذیتشون کنید رفتن ...

بی تابتم تابم نیست

تاب
وسیله ای که بشینی روش هولت بدن بری عقب بیای جلو
ولی نبود این وسیله بی تابی نمیشه
نبود کسی که هولت بده اسمش میشه بی تابی
بعد مجبوری خودت تاب بخوری
بیخودی
اونجاس که میگی  بی تابتم
منتظرتم تا بیای تابم بدی
برات برم هوا

۱۳۹۲ آذر ۱۵, جمعه

تنهای تنها

وختی که شکست میخوری
و  میوفتی صاف تو یه چاله
بعد بصورت خودکار مغزت شروع میکنه به مقایسه
که در هر شکلی که باشه بدترین کار عالمه
شروع میکنه به گشتن میگرده و میگرده ...
میگرده تا یکی مث خودت پیدا کنه
تا شاید از تنهایی در بیای
تا شاید فهمیدتت
تا شاید با خودت بگی این فقط من نیستم که بد شانسم
تا شاید دوباره امید پیدا کنی و ادامه بدی

ولی مشکل اونجایی شروع میشه که میبینی نع... هیچکی پیدا نشد علیرغم اینکه خوشحال میشی
نگاه میکنی اطرافت رو میبینی توی یک چاه تاریک تو اعماق زمین گرفتار شدی که درومدن ازش یک عمر زمان میبره
پس میشینی کف چاه و مرگت رو انتظار میکشی

۱۳۹۲ آذر ۱۱, دوشنبه

گرفته چوبدست خیزران در مشت میشیم

عرض بشه...
ما صفدر دلمون که کشف بشه
تلخیمون شرو میکنه به دلو زدن...
تاب دیدن ابروهای شیکسته رو نداریم
را میوفتیم...
کوجا؟
هرجاکه اینجا نیس...

هیچی نباشه به ما چیز نرم نیومده

کوله بار آدم باس سبک باشه
سبک
تو کوله بارآدم باید یه مشت پنبه باشه اصن
که آدم شبا بزاره زیر سرش بخوابه
حتا پنبه هم نباشه
تا داری میری یهو بهت گیر ندن هاااای چی داری اونتو؟
اگه پنبه باشه براشون بازش میکنی نشونشون می دی میگی ایناش...
پنبه س
پنبه
بعد هار هار بهت بخندن
تو تو دلت بگی اینا همش نخ بوده
هرچی نخ بوده تو زندگیم پنبه شده

به همین سرعت ... به سرعت تیر...ای تیر تو سرعت

یروز همه جز من بچسبن به زمین
زمین چرخیدنش سرعت بگیره
به سرعت
انقدر به سرعت که با نیروی گریز از مرکز از زمین کنده شم و فاصله بگیرم
انقدر به سرعت که به انرژی تبدیل شم
انقدر به سرعت دور شم که دیگه تحت تاثیر جاذبه زمین قرار نگیرم که دوباره برگردم
انقدر به سرعت که نتونم حتا چیزی رو ببینم
انقدر به سرعت که تحت تاثیر جاذبه هیییچیزی قرار نگیرم

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...