یار روزان بی سرانجامی!
یا روزان یارکش! سارا!
تو به گوش پرنده ها برسان
شرح پروازمرگی مارا
تو به گوش پرنده ها برسان
که چها بر سر جنونم رفت
بس که سرخوردم از بد و باران
غیرت خاک و عرق خونم رفت
سنگ باران و جنگ باران است
هیچ آیینه ای مجالم نیست
سرنوشتی به جز قفس مرگی
جای پرواز توی فالم نیست
یار روزان بی سرانجامی!
یار روزان یارکش! سارا!
برج ویران منم که می بینی
متحمل، جنون دنیا را...
گفته بودی بهار در راه است
گفته بودی بهار می آید
گفته بودی کمی تحمل کن
باغ ما هم به بار می آید
گفته بودی بهار، اما من
چشم وا می کنم بهاری نیست
آه سارا! به جای عطر و نسیم
بوی سنگ مزار می آید...
(برج ویران منزوی)، آری!
(برج ویران منزوی) شده ام
دلم از چارپاره ها پر بود
قاتل جان مثنوی شده ام:
می نویسم زمانه نامرد است چه بلاها سرم نیاورده است
می نویسم (زمانه خونریز است) می نویسم که (محتسب تیز است)
می نویسم به من امیدی نیست تیرگی را سر سپیدی نیست
می نویسم هنوز غم دارم دلخوشی را هنوز کم دارم
می نویسم نمی توان خندید سیب های نچیده ام گندید
باغ من عرصه ی جوانمرگی است سرنوشت بهار بی برگی است
خانه ی بی پرندگی شده ام دشمن جان زندگی شده ام
شب وروزم شکنجه باران است خانه ام قتلگاه باران است
زندگی نیست تلخ و دشنام است معنی مرگ نابهنگام است....
برج ویران منزوی شده ام
برج ویران منزوی سارا!
تو برای جهان روایت کن
شرح بر بادرفتن مارا...
آه سارا! اگر خدایی بود
به کبوتر پرندگی می داد
آدمی زاده گرگ زاده نبود
به برادر کشی نمی افتاد...
یار روزان بی سرانجامی!
یار روزان بیکسی! سارا!
کاش دست من و تو می دادند
رتق و فتق امور دنیا را
شاعر : علی اکبر یاغی تبار
***خلاصه شده***
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر