۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

روحش شاد

یه دوست کوچولویی داشتم
یه روز که رفته بود پشت بوم بادبادکش رو هواکنه وقتی بادبادکش رفت بالا و خال آسمون شد
وقتی داشت از پایین نگاه بادبادکش میکرد از بس که از ته دلش دوست داشت خودش جای بادبادکش پرواز میکرد از اون بالا پرتاب شد و به آرزوش رسید

حالا سالهاست از اون اتفاق میگذره فکر میکنم که تو همون یه لحظه به چی فکر میکردی که از خودت بی خود شدی؟
لابد انقدر لذت برد انقدر کیف کرد انقدر زندگی کرد که لذت دونیش پر شد و راحت شد
و فکر میکنم چقدر خوب و راحت و اندازه ...

هیچ نظری موجود نیست:

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...