۱۳۹۲ آذر ۲۱, پنجشنبه

بعد میری میشی خودت بگاعی طرفتم بگاع میدی

وختی باس عاشق شی که چیزی باسه عرضه کردن داشته باشی
انرژی عی
سر سوزن ذوقی
زاتی ..شی عی
وختی نداری
وختی پوچی
چه به درد کی میخوری؟

۲ نظر:

sherry گفت...

جسارت من را ببخشای صفدرقلی خان ولی بر این گمانم که آدمی وقتی عاشق شود سرشار میشود سرخود و از نو! و دیگر اینکه مگر بازار است که چیزی برای عرضه داشته باشی فدای دل مهربانت بشوم؟ عاشقی صداقت میخواد و مهربانی با کمی بخت نیک که به پای کسی ریخته شود که لایق باشد و هم او نیز خاطر دلداده را بخواهد و در عین حال تاب دلدار شدن را داشته باشد.

safdargholi گفت...

عزیز دلم
فدات شم
قربونت برم
منم منظورم کالا و تجارت نبود
تو وضعیت شور بختی
تو حالت نا امیدی
تو حالتی که هیچ انرژی عی نداره
بجز اینکه آویزون طرف مقابل بشه و مث زالو انرژی ازش بکشه چه ارمغانی براش داره؟
یا یه حرف از اشو افتادم
تو خوشبختی عشق رو جستجو کن
نه تو شور بختی
بعدشم جسارت چیه اینجا خونه خودته قربون شکل ماهت برم :*

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...