زندگی منشوریست در حرکت دوار
بنظرم بدترین تفسیریه که از زندگی شده ست
ینی چی؟
منشوره چطوری حرکت دوار داره؟
رو کدوم ظلعش
یا حول چه محوری میچرخه
چرا منشور اصن
میتونست مخروط باشه
۱۳۹۳ خرداد ۷, چهارشنبه
مثلن هر وجه ش لابد یه گوعه زندگیه... یه روز بر علیه تو...یه روز بر ضد تو
بخوابم یکسال اصن بیدار نشم
کاش یه اپلیکیشنی بود همینطور حرف میزد
همینطور لاینقطع
از هر دری میگفت
پشت هم
توداری بد دردیه بد
خسته ام
بار یه چیزایی رو دوشام داره پشتمو میشکونه
کاش این تبلت یا این فندک یا این سیگار حرف میزدن یکم
کاش حداقل میتونستن گوش کنن و از یاد ببرن
دلم...
خسته ام
۱۳۹۳ خرداد ۶, سهشنبه
حال بهم زنن خعلی
آدمها دو دسته اند
یا بله قربان گو
یا بله قربان نگو
خود بله قربان گو ها دو دسته اند
۱- بله قربان گو اند چون منافعشون در گروی بله قربان گفتنه
۲- بله قربان گو اند چون عاشق بله قربان گفتن هستن
این دسته ی دوم اصلا بدون بله قربان گفتن زندگی کردن براشون سخت میشه همینطوری بیکارم که نشستن سریع یه نفرو پیدا میکنن که سریع بهش بله قربان بگن تا اموراتشون بگذره
همین گفتم در جریان باشید
۱۳۹۳ خرداد ۴, یکشنبه
چقدر شبیهش شدم
چند سال پیش یه شب یک مرد به شکلی که کسی تو جمع متوجه نشه توجه منو بخودش جلب کرد اشک تو چشماش جمع شد و خیلی آرام طوری که بتونم از لباش بخونم حرفش رو ، با دست زد تو سرش و گفت :
فیلانی ... بدبختم. بعد سرش رو تکون داد و پایین انداخت
جدای اینکه جامعه و مردم و کسایی که دوسشون داشته چه جفایی در حقش کردن و کلن داستان زندگیش چطور پیش رفته و خودش درین بین چه نقشی داشته لحظه ی بسیار غم انگیزی بود.
هنوز چهره ش خوب یادمه وختی چشاش ریز شد سرش رو پایین انداخت و سعی کرد به خودش دوباره مسلط بشه.
شاید بشه گفت تنها قسمت مثبت داستانمون اینجا بود که دل آویز هایی داشت که مجبورش میکرد هر طور شده به هر جون کندنی ادامه بده.
بهرحال جمله ی سختیه که همینطوری از سر دل آدم بلند نمیشه از نهاد آدم میاد از اعماق وجود آدم میاد و از تو ذهن آدم بودن تا بزبان آوردنش فرسنگها فاصله ست.
باور کنید...
همین...
۱۳۹۳ خرداد ۲, جمعه
چه روز دلگیریه :(
آواز کَرَک
« بده ... بدبد ... چه امیدی ؟ چه ایمانی ؟
«کرک جان ! خوب می خوانی
من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد
چو بوی بالهای سوخته ت پرواز خواهم داد
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش.
بخوان آواز تلخت را ، ولکن دل به غم مسپار
کرک جان ! بنده ی دم باش ...»
« بده ... بدبد... راه هر پیک و پیغام خبر بسته ست
نه تنها بال و پر ، بالِ نظر بسته ست .
قفس تنگ است و در بسته ست... »
«کرک جان ! راست گفتی ، خوب خواندی ، ناز آوازت
من این آواز تلخت را ...»
«بده ... بدبد ... دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
دروغین است هر سوگند و هر لبخند
و حتی دلنشین آواز ِ جفتِ تشنه ی پیوند ...»
«من این غمگین سرودت را
هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد
به شهر آواز خواهم داد... »
«بده ... بدبد ... چه پیوندی ؟ چه پیمانی ؟...»
«کرک جان ! خوب می خوانی
خوشا با خود نشستن ، نرم نرمک اشکی افشاندن
زدن پیمانه ای - دور از گرانان - هر شبی کنج شبستانی
م.امید.
یه صفدر چسبنده هستم
حالا من سوالم اینه که چرا نمیتونم از کنار مسائل به راحتی عبور کنم و زندگیمو راحتتر کنم؟
هااع؟
چرا مسائل چسبندگی دارن آیا؟
من چسبندگی دارم ؟
هردو چسبندگی داریم؟
یاچی
زندگی کردن سخته برا من
زندگی رو باید تماشا کرد
خو من نمیتونم
باسه همین مردگی میتونم کنم
اونطوری شاید بتونم تماشا کنمش
حالا بزار بمیرم خبر میدم
چرا من هستم میگم استاد
یکی نیست به این کیمیایی بگه:
خسته نشدی انقققدر مرررررد ساختی؟
خسته نشدی انقققدر ضعیفه ساختی؟
خسته نشدی ازین شعار دادن؟ اونم انقد روو انقد تابلو؟
جان من خسته نشدی؟
بس کن توروخدا دیگه فیلمت تو جشنواره هوو شد بس کن
۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه
۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه
عذاب وجدان داشتم باس میگفتم
اینجام دیگه راحت نیستم
نمیتونم حرف دلمو بزنم
از بس ماهید خب
نگران میشید
ناراحت میشید
دوس ندارم از غصه هامو غرغرام ناراحت بشید
احتمالن اسباب کشی کنم
اینجا هم بنویسم مث همیشه
ولی اونجا هم بنویسم
بوسم بهتون
پیر وخت شناس
آقا هر چیزی وختی داره
وختی وختش گذشت، گذشته دیگه
مثلن تا یه زمانی میتونی ورجه وورجه کنی وختش که بگذره دو قدم راه بری هننو هنن
ت در میاد
حالا هی بیا تریپ ورزشکاری و سلامت بیا بوگو من تا سن ۹۰ سالگی با اژدها در تموز باده کهن مینوشم ... الکیه
،اداست
یا تا یه سنی میتونم چیز میز یاد بگیرم در جهت اعتلای خودم کوشا باشم از یه سنی به بعد فقط میتونم با اژدها هم نه با مارمولک یه چی بخونم که یادمم بره زود
یا تا یه سنی میتونستم واسه کسی که دوسش دارم برم در تموز با اژدها مشروبشو شو بدزدم وردارم بیارم
الان نهایتن خیلی زور بزنم بتونم از جاییکه خوابیدم بلند شم بخاطرش...همین ، بلند شم بخاطرش
هر چیزی وختی داره
مال من وختم تمومه زنگمو زدن الک هامو آویختم اژدهامو ریختم
الان وخت چیزای دیگه مه
شوما دوست گرامی دقت به وختت بکن
وختو داشته باش
یهو نگن ورقه ها بالا...
۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۲, دوشنبه
بروق جمع برقه مث کسوف که جمع کثافته
به بروق چشات مهلوکم ای دوست... تو گمان مبری مفلوجم ای دوست
*مهلوک (به فتح میم) جمع هلاکته
مهلوک: بسیار به هلاکت رسیده را گویند
صفدری لاکانی : مهلوکم مهلوکم به تو
یا
مهلکوتم مهلکوتی کار ماست ...
دوش مهلوکی دیدم . بگفتم چونی؟ بگفتا ایستاده بر قانون خویش (هلاکتنامه فی الشریتون ص 821)
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۹, جمعه
راه حل سوم :این فسقلی میتونه منکه داییشمو بکشه اصن کشته
میگه قصه ی لوبیاپلو رو برام بگو
منظورش حسنی و لوبیای سحرآمیزه
راه حل دوم
اونقدر گفتن که آزادیم
به مرگ ساده تن دادیم
با اینم میشه بزارمش رو تکرار
انقد آب بدنمو از دست بدم که بمیرم
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه
نشد
میدونی ... نشد
ما تا اومدیم کام بگیریم آتیشش افتاد ..
افتاد بجونمون.. تو جونمون خاموش شد
یا نوبتمون تموم شده بود باید دست به دست میکردیم
یا مجبور شدیم غلافش کنیم ..قایمش کنیم وسط دستمون خاموشش کنیم دردشو تحمل کنیم تا مغز استخونمون بسوزه جاش بمونه تا هیچوقت یادمون نره
دست آخر رسید به تهش تموم شد
به ما نرسید ... ما تا اومدیم... زود به تهش رسیده بود تموم شد...
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۷, چهارشنبه
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه
نمیرید ... نمیرید ... در این عشق نمیرید
روی تخت دراز کشیدم
صبح شده
حالم خوب نیست
انقدر بد که حس میکنم دارم میمیرم
به سختی نفس میکشم
توقفسه سینم انگار گچ پر کردن
انگار زیر یک وزنه چند تنی دارم جون میدم
دارم میمیرم ... میتونم بمیرم گویی
فکر میکنم اگه الان بمیرم هیچکس متوجه نمیشه
همه فکر میکنن خوابم
حداقل تا ساعت ۷ ۸ میگن خسته ست خوابیده
بعد میان که بیدارم کنن
میبینن بعععععله
یه لحظه قیافه مادرمو تصور کردم ...
چه حالی میشه؟
هیچی دیگه ...تصمیم گرفتم نمیرم
پاشودم و به زندگی ادامه دادم
این بود انشای من
با تچکر
نتیجه اخلاقی
برای مادرتون و کلن کسایی که دوستتون دارنم که شده نمیرید بی زحمت نخطه
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۳, شنبه
استاد بلامنازع تار رفت...
حالا مینویسن ازش...
مستند میسازن...
زندگی نامه...
مجموعه آثار...
اونموقع که زنده بود مرده بودن
فقط منتظر بودن یه نقد کوچیک کنه همه اساتید بپرن بهش خودشونو ثابت کنن مبادا به جایگاهی که واسه خودشون درست کردن آسیبی گزندی برسه...
همیشه یادمون میره چه کسایی رو داریم اگرم بدونیم کیون گشادمون اجازه نمیده
وختی از دستشون میدیم تازه وخت هم کشیدن میرسه گویا
روحت شاد مرد بزرگ
روحت شاد استاد
:(
اینه که میگن فیلان اثر حرفی باسه گفتن داره
اصولن یا عادم حرف میزنه حالا بهر شکلی اعتراض میکنه داد میزنه انتقاد میکنه ناله میکنه گلایه داره یا هرچی
یا اینکه حرفش رو میخوره جاش یه اثر هنری خلق میکنه
مث فیلم نقاشی موسیقی و... هر هنری
ولی یه سری حال بهم زن هستن هم حرف میزنن هم اثر خلق میکنن هم باز غر میزنن داد میزنن و...
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۲, جمعه
خودت بمیری
اومده تو وبلاگش نوشته به پیشیا فیلان قرصو خورد کنید بریزید تو غذاشون
خودشون میرن یه گوشه میمیرن
از همینجا اعلام میکنم تو یه حیووووونی حیف حیووون
تو هیولایی انسان نیستی کثافت
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۱, پنجشنبه
دوست داشتن هام درد میکنن
اینجا حوصله ات هیشوخت سر نمیره
هرروز سرت گرم میشه
در حالیکه دستات سرد و چشمات قرمز و دنیات سیاه میشه
تو سرت دو تا قطار مسافر بری هرروز شاخ به شاخ به هم میزنن و از ریل خارج میشن
هرروز صدای ناله و بوی خون مسافرا تو سرت چرخ میزنه و سرت گیج میره
دوست داشتن هات...همه ی دوست داشتن هات مچاله میشه و درد میگیره
اینجا دوست داشتن هات روزی چند بار زخم میشن درد میگیره بوی زهم زخم دنیاتو برمیداره بعد خشک میشه و میوفته و زیر پای عابر ها ریز ریز میشه پودر میشه و جاش دوباره جوونه میزنه و دوباره و دوباره...
اینجا هرروز سرت گرم میشه
هرروز به شکلی
هرروز به نوعی
اینجا هرروز داستان خودشو داره
Aşkın ne zor şey imiş
انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...
-
وختی همزمان خسته ای بیییینهایت غمگینی بینهااااایت مسترسی ( به ضم میم به فتح ت - از استرس میاد خیلیم درسته بینهااااااااایت) سردته خی...
-
زندگی هم واحد های اجباری داره از هر کدوم که تجدید بشی یا فرار کنی یجا دوباره یقه تو میگیره هزاااار بارم که فرار کنی باز یقه تو میگیره تا...
-
من باب درد و دل بایستی بگویم که درد و دل کرن در این دوره و زمانه خودش یک رشته جداگانه است که باید در دانشگاهها تدریس شود مثلا منی که درسش ...