روی تخت دراز کشیدم
صبح شده
حالم خوب نیست
انقدر بد که حس میکنم دارم میمیرم
به سختی نفس میکشم
توقفسه سینم انگار گچ پر کردن
انگار زیر یک وزنه چند تنی دارم جون میدم
دارم میمیرم ... میتونم بمیرم گویی
فکر میکنم اگه الان بمیرم هیچکس متوجه نمیشه
همه فکر میکنن خوابم
حداقل تا ساعت ۷ ۸ میگن خسته ست خوابیده
بعد میان که بیدارم کنن
میبینن بعععععله
یه لحظه قیافه مادرمو تصور کردم ...
چه حالی میشه؟
هیچی دیگه ...تصمیم گرفتم نمیرم
پاشودم و به زندگی ادامه دادم
این بود انشای من
با تچکر
نتیجه اخلاقی
برای مادرتون و کلن کسایی که دوستتون دارنم که شده نمیرید بی زحمت نخطه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر