۱۳۹۲ تیر ۹, یکشنبه

سلام علی شریتی

خوشبحال من 
خوشبحال من که چون تویی دارم 
ولی چه غمگین است که تو , چون خودی نداری


من اونم

تو فیلم پرستیژ یه جا هست یارو شعبده بازه یه پرنده رو با قفسش غیب میکنه که در واقع قفس تا میشه پرنده توش له میشه میره زیر میز همه فک میکنن غیب شده و اینا کلی تشویقش میکنن یه پسر بچه شروع میکنه به گریه که چرا کشتیش 
یارو بر میداره عین همون قفس رو میاره ینی ظاهر میکنه میگه ایناهاش نمرده بعد پسر بچه میگه پس داداشش کوووو؟
همین دیگه 
با تچکر

۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

شعری که دوست میدارمت

نه محال است ...
هرچقدر که بیشتر فکر میکنم تو واقعی نیستی
تو نمیتوانی واقعی باشی
تو باید یک خواب باشی یک رویا که عنقریب از آن به بیرون پرتاب خواهم شد
نه...
شاید تو افسانه باشی یک افسانه ی شیرین که مادر بزرگ تعریف میکند و من غرقت شده ام
نه...
تو باید یک نقاشی باشی که با دقت و ظرافت تمام روی بوم نقش بسته ای و  من مات و مبهوت تماشایت شده ام
نه نه ...
تو یک شعری ...
شعری عاشقانه
تو شعر کدام فرشته ای که انقدر عاشقانه سروده شدی  ؟
آری تو باید شعر باشی بی عین بی مانند
شعری بی عین ، دوستداشتنی ، زیبا و عاشقانه ای

۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

دنیای این روزای من ...

آدمی باید شیش دنگ حواسش جمع باشه
چرا؟
چون یه روز بر میگردید به خاطرات قدیمتون میگید :
هعی ... عجب روزای خوبی بود
هعی ... عجب روزای شادی بود
هعی... عجب روزای عاشقانه ی  خوبی بود
و بسیار بسیار ازین هعی یای غیرو و غیره که ذکر همش در این مقال نگنجد
اگه شیش دنگ حواس عادم باشه میفهمه که در چه روزایی قرار داره و قدرشو میدونه و نهایت استفاده رو میبره
لاکن اینطور نباشد که حتمن فقدان چیزی رو حس کنید بعد بفمید هعی دل غافل عجب فیلان خوبی بود
در عین حال زندگی انقدر بی رحم هستش که اگه قدر اون لحظات رو ندونید و توجه نداشته باشید بهش کاری کنه که با گوشت و خونتون فقدانش رو احساس کنید
تازه مصائب شریعت هم بخوره تو سر من الهی ... خعلیم ربط داره , بعله
با تچکر

۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

امروز که تو آمدی ، از آرگون بی اثرترم

و آنگاه که من و او بودیم ، تنها ...
و عشق به عنوان کاتالیزور وارد شدو طی یک فرایند شیمیایی او با دلم تصعید شد
و من ، تفاله ی من ، ته نشین شد...

۱۳۹۲ خرداد ۲۴, جمعه

یکی دیگه از قابلیتام اینه که میتونم از پشت چشم گریه کنم
میتونم زار بزنم
ولی اشکامو بریزم پشت چشام تو سَرَم
دارم رو بغضم کار میکنم
که راه گلومو نبنده
بتونم همزمان صحبتم کنم

و مغز من روزی خواهد ترکید..بوم

نشستم... ولی توی مغزم یکی داره پیاده روی میکنه
راه میره راه میره 
پاهاش درد میکنه ولی تند تند راه میره 
باضرب راه میره محکم راه میره
بی مقصد بی مقصود 
بارها فاصله میدون راه آهن تا تجریش رو رفته و برگشته
بضی وختا فکر میکنم اگه منم باهاش راه برم خوبه
قدم میزنم میرسم به دیوار دور میزنم قدم میزنم میرسم به پله 
نع ... خوب نیست 
انکار داره تند تر راه میره
نباید باهاش همسو بشم
شقیقه هامو محکم میگیرم فشارش میدم ولی انگار نه انگار
میخوابم 
وقتی از خواب بیدار میشم یادم میوفته خواب دیدم از میدون راه آهن تا تجریش تند تند راه رفتم بی مقصود 
فکرهای ضد و نقیض توی مغزم مثل آهن ربا همیدگه رو دفع میکنن و به پوسته ی جمجمه ام فشار میارن
و در اون فضای خالی بینشون همچنان یکی داره  تد تند , محکم راه میره ...

میخوام لبریز از لذت بشم

باید بتونی بگذری
باید بتونی بگذری از چیزایی که دوسشون داری
باید بتونی ببخشی
باید ببخشی چیزایی رو که دوست داری
باید بتونی هدیه بدی
هدیه بدی از خودت او وجودت از عزیز ترین چیزات هدیه بدی
هدیه دادن لذت بخش است.
من هدیه دادم
من زندگیمو هدیه دادم
بی باک هدیه دادم
من هر چقدر زندگی کرده بودم و هرچقدر که هنوز زندگی نکرده بودمم هدیه دادم
با جون و دل هدیه دادم
تمام که شدم , گذاشتنم رو طاقچه و گذشتن
مهمم نیست
مهم اینه که حالا من هیچی ندارم که هدیه کنم
هدیه نداشتن غمگین است.
و حالا من  فقط و فقط جان دارم
جانداری به روی طاقچه
جان داشتن خوب است.
تو بخندی خوب است.
تو بخند
نه ! حتا نخند
جانم رو هدیه ت میکنم 
جان دادن به تو خوب است .

۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

شدیدن قابل اشتعال

قصه من قصه عادمیه که عاشق آتیش روشن کردن بود ولی هیچوخت به برچسب روی خودش دقت نکرد
قصه من قصه عادمیه که آس و ده لو آورد ولی یه برگ دیگه هم گرفت که تا قبل اینکه بازی کنی بهت باخته باشه
قصه من قصه عادمیه که بلاخره رسید ولی دیر رسید اتوبوس نرفته بود عوضش پر بود جاش نشد

۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

سُریدی ؟

عرض بشه خدمت شوما که
هر وخ هرجا حس کردید ضربان قلبتون نه از لاحاظ تعداد نه از لاحاظ همزمانی بلکه از لاحاظ ضرب آهنگ با یکی دیگه سینک شده
هر وخ دیدید یه دلشوره خاصی دارید که دقیقن عامل و مرکزش مشخص نیست که البته دلشوره نیست شووره 
هر وخ حس کردید یه قطره بارونید که در فاصله چند متری به دریا جاذبه زمین دیگه روش تاثیر نداره
بدونید که سُریدید...
و در نهایت در این مواقع اگه فک کردید که میتونید احساساتتون رو بنویسید یا بگید بدونید کور خوندید تشیف ببرید درتون رو بزارید تا اندازه یه پنج تا صفه آ 4 ننویسید پاک کنید... بعله 
با تچکر

۱۳۹۲ خرداد ۱۶, پنجشنبه

این شعر صاحاب داره خودش میاد بر میداره

از دست های گرم تو
کودکان تواءمان آغوش خويش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.

نغمه در نغمه در افکنده
ای مسيح مادر، ای خورشيد!
از مهربانی ی بی دريغ جان ات
با چنگ تمامی ناپذير تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.

رنگ ها در رنگ ها دويده،
از رنگين کمان بهاری ی تو
که سراپرده در اين باغ خزان رسيده برافراشته است
نقش ها می توانم زد
غم نان اگر بگذارد.

چشمه ساری در دل و 
آبشاری در کف، 
آفتابی در نگاه و 
فرشته يی در پيراهن، 
از انسانی که تويی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذرد.

احمد شاملو 

خواهر/ برادر گرامی بی زحمت تکونم نده بزا تو همین حالتم خوبه

زندگیمم مث همون ارره هه ست که تا وسط رفته تو کیونم , جلو برم میبره عقبم برم میبره ... بعله با تچکر

۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

محل کار خودرا ترک ، و به پناهگاه بروید

دوس داشتم یه پناهگاه باشم
هرکی هرجا به هر دلیل میومد پناهش میدادم
بعد شبا که میخوابیدن میومدم دونه دونه نگاهشون میکردم لذت میبردم
روشونو مینداختم کیف میکردم
یکار میکردم بهشون خوش بگذره
سقفمم چکه نمیکرد حتا
بوی نم و نا هم نمیدادم خدا شاهده
سوسک و ملخ و موش و خرس و حشراتم نداشتم به ابرفض
ولی پیشی ، در حد خوبی داشتم رو پشت بومم
میدونی نشد ...
رفیق ناباب امکانات ،جوونی کردیم عاقا ، نشد...
حتا نتونستیم پناه یک نفر باشیم
که وقتی درد داره ترس داره غصه داره غم داره بیاد تو بغلم بهش بگم هیسسسس هیچی نیس ... بعد غصه نخوره دیگه خیالش راحت شه دلش قرص شه
نشد عاقا نشد...
حالام دیگه نمیشه چرا ؟ روجوع شود به چند پست قبلتر
میدونی ... دنیارو وارونه ساختن دنیارو کج ساختن انقد کج که منکه نرم بودم مث سیالات، شرره کردم به سمت شیب
تاحالا مث سیالات بودی ؟ تا حالا چککه کردی؟ تا حالا پاشیدی؟ تا حالا ظرفت سوراخ بوده ؟ تاحالا قطره قطره هات ریخته زمین تموم شی؟ تاحالا بخار شدی ؟
این کجی باعث شد که همیشه دیر برسم یا نرسم اصن ، چرا ؟ شیبش برام سربالایی بود
این شد که العان خودمم عضو یه پناهگاهم
ایشالا زندگی بعدی
ایشالا زندگی بعدی از خاطرات قشنگم براتون میگم همینجا
مفید فایده نبودن خعلی غمگینه

۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه

به صفدر درون خود کوشا باشیم ...بعله

منو بشکافی یه صفدر توم نشسته
چمباتمه زده دستشو گذاشته رو شقیقه هاش داره فک میکنه
گه گاهی بام حرف میزنه
مثلن امروز داشتم میرفتم دیدم دادوبیداد میکنه
گوشمو چسبوندم به دهنم ببینم چی غر غر میکنه
دیدم میگه کمتر سیگار بکش خفه مون کردی
یا چن ساعت قبلترش دیدم صدا گریه ش میاد
گفتم چته باز
گف خعلی عنی
گفتم قربانت منم دوستت دارم
گف همه دردو غمتو میریزی رو کله من خودت میری سر کارو زندگیت نیشت تابناگوش بازه ؟
دیدم حق داره خب دستمو تا عارنج کردم تو حلقم یکم نازش کردم آروم شد
تا العان، که یهو دیدم داره زنجه موره میکنه
گفتم باز چته ؟
گف دلم تنگ شده ...
یهو دیدم عه چقد راس میگه منم دلتنگم
انگار باس بهم میگفت
هیچی دیگه بعد چن دقیقه دیدم یه دست از حلقم درومدبیرون....

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...