۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

محل کار خودرا ترک ، و به پناهگاه بروید

دوس داشتم یه پناهگاه باشم
هرکی هرجا به هر دلیل میومد پناهش میدادم
بعد شبا که میخوابیدن میومدم دونه دونه نگاهشون میکردم لذت میبردم
روشونو مینداختم کیف میکردم
یکار میکردم بهشون خوش بگذره
سقفمم چکه نمیکرد حتا
بوی نم و نا هم نمیدادم خدا شاهده
سوسک و ملخ و موش و خرس و حشراتم نداشتم به ابرفض
ولی پیشی ، در حد خوبی داشتم رو پشت بومم
میدونی نشد ...
رفیق ناباب امکانات ،جوونی کردیم عاقا ، نشد...
حتا نتونستیم پناه یک نفر باشیم
که وقتی درد داره ترس داره غصه داره غم داره بیاد تو بغلم بهش بگم هیسسسس هیچی نیس ... بعد غصه نخوره دیگه خیالش راحت شه دلش قرص شه
نشد عاقا نشد...
حالام دیگه نمیشه چرا ؟ روجوع شود به چند پست قبلتر
میدونی ... دنیارو وارونه ساختن دنیارو کج ساختن انقد کج که منکه نرم بودم مث سیالات، شرره کردم به سمت شیب
تاحالا مث سیالات بودی ؟ تا حالا چککه کردی؟ تا حالا پاشیدی؟ تا حالا ظرفت سوراخ بوده ؟ تاحالا قطره قطره هات ریخته زمین تموم شی؟ تاحالا بخار شدی ؟
این کجی باعث شد که همیشه دیر برسم یا نرسم اصن ، چرا ؟ شیبش برام سربالایی بود
این شد که العان خودمم عضو یه پناهگاهم
ایشالا زندگی بعدی
ایشالا زندگی بعدی از خاطرات قشنگم براتون میگم همینجا
مفید فایده نبودن خعلی غمگینه

هیچ نظری موجود نیست:

Aşkın ne zor şey imiş

 انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه  انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...