رنگ جیشم انقققققدر خوشرنگ شده جدیدن که به سرم زده یه ربی و ادویه ای رنگ غذایی چیزی باهاش درست کنم
۱۳۹۳ دی ۶, شنبه
آیا تغییر فورم باعث تغییر محتوا میشه؟
چرا مزه ی سیبزمینی حلقه حلقه سرخ کرده با سیبزمینی خلال خلال سرخ کرده متفاوته؟
۱۳۹۳ دی ۵, جمعه
هر چن دقیقه هم یه قهقهه میزنه
نشسته اینجا آروم آرووووم کم کم یواش یواش اشک میریزه فک میکنه منم نمیفهمم طفلکه طفلک اذیتش کردن
آرزوهام
آرزو دارم سال بعد
از 2 دی یهو بشه 4 دی
آرزو دارم یهو از 23 دسامبر بشه 25 دسامبر
آرزو دارم از 23 آرالیک یهو بشه 25 آرالیک
آرزو دارم سال بعد سوم دی ماه رو نبینم
۱۳۹۳ مهر ۲۵, جمعه
اینا
اینایی که خیلی میخندن
اینایی که هر وقت نگاهشون میکنی نگات میکنن میخندن
اینایی که همش صدای قهقهه شون میاد همش
اینا نباس هیچوقت ناراحت بشن
اینا صدای گریه شونم بلنده نه از لاحاظ بلندی صدا
دنیا گریه میکنه وقتی اینا گریه میکنن
کور بشه کسی که اشک اینارو در میاره :(
۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه
اونوخ چطوری میشه؟
بضی وقتا کار به جایی میرسه که فقط خودت میدونی چی شده چطوری شده چیکارت کردن چی داره میشه در حق دیگران چی شده و قابل گفتن نیست
ینی نکه نباشه نمیشه گف قابل توضیح نیست
یه چیز تجربه کردنیه
اگه توضیحش بدی امتی بهت نگا میکنن میگن نه .... فیلان فیسار
در حالیکه شرایط بینهایت غمگین و کرپیتانژه ( یه حالتی از شرایطه شما نمیدونید چه حالتیه سرچم نکنید نیس)
میدونی چی میگم؟
بیضتن بیضا
تنها موجود کسخلی که تو دنیا به خودش دستی دستی و آگاهانه درد و رنج وارد میکنه انسانه
بضی وقتا با ارزش
بضی وقتا بی ارزش
شل کن شل کن بزا تا دسته فرو بره
زندگی هم واحد های اجباری داره
از هر کدوم که تجدید بشی یا فرار کنی یجا دوباره یقه تو میگیره
هزاااار بارم که فرار کنی باز یقه تو میگیره تا پاس نکنی ول کن نیس اجباره اجبار جبر جبر جبر باید باید باید
۱۳۹۳ مرداد ۲۸, سهشنبه
۱۳۹۳ مرداد ۲, پنجشنبه
هرچی بیشتر دایورت میکنی بیشتر زنگ میخوره
بضی وختام هس هرررچی داورت میکنی دایورت نمیشه که هیچ
همینطورم زنگ میزنه
والاهی
الان که حساب میکنم میبینم نصف عمرمو زیر میز بودم
یا خوابیده بودم رو نیمکت
یا مشغول وصل کردن کابلای کیس بودم
۱۳۹۳ تیر ۲۳, دوشنبه
بدون هیچی
بدبخت همیشه بدبخته و خوشبخت همیشه خوشبخت
پیروزی خوشبختا
پیروزی با برنامه ها
پیروزی مرفه ها
پیروزی بی دردا
بر فقیرا و بدبختا
مبارک
ماکه رویای کودکی مون نشد که بشه
شما حالشو ببرید.
از ما گذشت
۱۳۹۳ تیر ۱۹, پنجشنبه
همینه که هسسس
اون موقع که یازده نفری حمله میکردن واسه اینکه یه بازی زیبا به نمایش بذارن کسی نمیگف چقدر قشنگ بازی میکنن
حالا که سعی میکنه با یازده تا مهاجم به فکر نتیجه هم باشه بازی کسل کننده به نمایش میذاره؟
تازه این نتیجه گرایی نیست
نتیجه گرایی ینی کاتاناچیوی لیپی و اینتر مورینیو و یونان اوتوری هاگل و...
در عین حال در عافیت بودن و نتیجه گرفتن هنر نیست
از تو بدبختی و فقر سر بلند کنی هنره
۱۳۹۳ تیر ۱۸, چهارشنبه
۱۳۹۳ تیر ۱۷, سهشنبه
۱۳۹۳ تیر ۱۶, دوشنبه
۱۳۹۳ تیر ۱۵, یکشنبه
۱۳۹۳ تیر ۱۱, چهارشنبه
۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه
مادر
مادر
مادر
مادر
باید هزاران صفحه ازش بهمون سر مشق میدادن
سیستم آموزشیمون ایراد داره
وگرنه مگه مادر هم مجهول الهویه میشه....
:(
۱۳۹۳ خرداد ۲۹, پنجشنبه
مسی
کل جام جهانی با تمام افتخارات رو بزاریم رو یه کفه
دل اون بچه ای که باهاش دست ندادی هم بزاریم رو یه کفه دیگه
دل اون بچه خیلی بیشتر سنگینی میکنه
۱۳۹۳ خرداد ۲۴, شنبه
۱۳۹۳ خرداد ۲۳, جمعه
۱۳۹۳ خرداد ۲۲, پنجشنبه
کله پزان میرود روز جزا در بهشت
درسته از شانس فلجم ولی رفقای بسسسسیار خوبی دارم که خودش شانس بزرگیه
و دوریشون بینهایت برام سخته.
۱۳۹۳ خرداد ۲۰, سهشنبه
...
شب از شبهای پاییزی ست
از آن همدرد و با من مهربان شبهای اشک آور
ملول و خسته دل گریان و طولانی
شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید، چنین همدرد
و یا بر بامدادم گرید، از من نیز پنهانی
من این میگویم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به کردار پرستاری سیه پوش پیشاپیش، دل بر کنده از بیمار
نشسته در کنارم، اشک بارد شب
من اینها گویم و دنباله دارد شب
م.امید
۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه
کاوه ای پیدا نخواهد شد ...
رفتنمون عذابه
موندنمون عذابه
زندگی کردنمون عذابه
مردنمونم عذابه
اینی که ساختی برامون و صاف پرتمون کردی توش چرا اینطوریه ؟
۱۳۹۳ خرداد ۱۳, سهشنبه
در بعضی از روایات آمده " خیارت"
شاعر میگه :
مارا بجز شیارت ،فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی ، زین خوبتر نباشد
۱۳۹۳ خرداد ۱۲, دوشنبه
باز شرتها با ترانه با سوتین های فراوان میخورد بر بام خانه
زیر تختم قطعن یه افغانی بساط منقل و وافور پهن کرده که انقدر داغه
خعلیم ربط داره
۱۳۹۳ خرداد ۱۱, یکشنبه
جریان آب سوار بر ما
از برخلاف جهت آب شنا کردن خسته شدیم
فرسوده شدیم پیر شدیم نفسمان گرفت
شایدم جریان شدت داشت
دیگر فقط نگاهمان برخلاف جهت آب ست.
نگاه به دور دستی که هر لحظه دور تر میشود
و صدایی که میگوید:
از مقصد دور میشویم... شل کنید
۱۳۹۳ خرداد ۷, چهارشنبه
مثلن هر وجه ش لابد یه گوعه زندگیه... یه روز بر علیه تو...یه روز بر ضد تو
زندگی منشوریست در حرکت دوار
بنظرم بدترین تفسیریه که از زندگی شده ست
ینی چی؟
منشوره چطوری حرکت دوار داره؟
رو کدوم ظلعش
یا حول چه محوری میچرخه
چرا منشور اصن
میتونست مخروط باشه
بخوابم یکسال اصن بیدار نشم
کاش یه اپلیکیشنی بود همینطور حرف میزد
همینطور لاینقطع
از هر دری میگفت
پشت هم
توداری بد دردیه بد
خسته ام
بار یه چیزایی رو دوشام داره پشتمو میشکونه
کاش این تبلت یا این فندک یا این سیگار حرف میزدن یکم
کاش حداقل میتونستن گوش کنن و از یاد ببرن
دلم...
خسته ام
۱۳۹۳ خرداد ۶, سهشنبه
حال بهم زنن خعلی
آدمها دو دسته اند
یا بله قربان گو
یا بله قربان نگو
خود بله قربان گو ها دو دسته اند
۱- بله قربان گو اند چون منافعشون در گروی بله قربان گفتنه
۲- بله قربان گو اند چون عاشق بله قربان گفتن هستن
این دسته ی دوم اصلا بدون بله قربان گفتن زندگی کردن براشون سخت میشه همینطوری بیکارم که نشستن سریع یه نفرو پیدا میکنن که سریع بهش بله قربان بگن تا اموراتشون بگذره
همین گفتم در جریان باشید
۱۳۹۳ خرداد ۴, یکشنبه
چقدر شبیهش شدم
چند سال پیش یه شب یک مرد به شکلی که کسی تو جمع متوجه نشه توجه منو بخودش جلب کرد اشک تو چشماش جمع شد و خیلی آرام طوری که بتونم از لباش بخونم حرفش رو ، با دست زد تو سرش و گفت :
فیلانی ... بدبختم. بعد سرش رو تکون داد و پایین انداخت
جدای اینکه جامعه و مردم و کسایی که دوسشون داشته چه جفایی در حقش کردن و کلن داستان زندگیش چطور پیش رفته و خودش درین بین چه نقشی داشته لحظه ی بسیار غم انگیزی بود.
هنوز چهره ش خوب یادمه وختی چشاش ریز شد سرش رو پایین انداخت و سعی کرد به خودش دوباره مسلط بشه.
شاید بشه گفت تنها قسمت مثبت داستانمون اینجا بود که دل آویز هایی داشت که مجبورش میکرد هر طور شده به هر جون کندنی ادامه بده.
بهرحال جمله ی سختیه که همینطوری از سر دل آدم بلند نمیشه از نهاد آدم میاد از اعماق وجود آدم میاد و از تو ذهن آدم بودن تا بزبان آوردنش فرسنگها فاصله ست.
باور کنید...
همین...
۱۳۹۳ خرداد ۲, جمعه
چه روز دلگیریه :(
آواز کَرَک
« بده ... بدبد ... چه امیدی ؟ چه ایمانی ؟
«کرک جان ! خوب می خوانی
من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد
چو بوی بالهای سوخته ت پرواز خواهم داد
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش.
بخوان آواز تلخت را ، ولکن دل به غم مسپار
کرک جان ! بنده ی دم باش ...»
« بده ... بدبد... راه هر پیک و پیغام خبر بسته ست
نه تنها بال و پر ، بالِ نظر بسته ست .
قفس تنگ است و در بسته ست... »
«کرک جان ! راست گفتی ، خوب خواندی ، ناز آوازت
من این آواز تلخت را ...»
«بده ... بدبد ... دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
دروغین است هر سوگند و هر لبخند
و حتی دلنشین آواز ِ جفتِ تشنه ی پیوند ...»
«من این غمگین سرودت را
هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد
به شهر آواز خواهم داد... »
«بده ... بدبد ... چه پیوندی ؟ چه پیمانی ؟...»
«کرک جان ! خوب می خوانی
خوشا با خود نشستن ، نرم نرمک اشکی افشاندن
زدن پیمانه ای - دور از گرانان - هر شبی کنج شبستانی
م.امید.
یه صفدر چسبنده هستم
حالا من سوالم اینه که چرا نمیتونم از کنار مسائل به راحتی عبور کنم و زندگیمو راحتتر کنم؟
هااع؟
چرا مسائل چسبندگی دارن آیا؟
من چسبندگی دارم ؟
هردو چسبندگی داریم؟
یاچی
زندگی کردن سخته برا من
زندگی رو باید تماشا کرد
خو من نمیتونم
باسه همین مردگی میتونم کنم
اونطوری شاید بتونم تماشا کنمش
حالا بزار بمیرم خبر میدم
چرا من هستم میگم استاد
یکی نیست به این کیمیایی بگه:
خسته نشدی انقققدر مرررررد ساختی؟
خسته نشدی انقققدر ضعیفه ساختی؟
خسته نشدی ازین شعار دادن؟ اونم انقد روو انقد تابلو؟
جان من خسته نشدی؟
بس کن توروخدا دیگه فیلمت تو جشنواره هوو شد بس کن
۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه
۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه
عذاب وجدان داشتم باس میگفتم
اینجام دیگه راحت نیستم
نمیتونم حرف دلمو بزنم
از بس ماهید خب
نگران میشید
ناراحت میشید
دوس ندارم از غصه هامو غرغرام ناراحت بشید
احتمالن اسباب کشی کنم
اینجا هم بنویسم مث همیشه
ولی اونجا هم بنویسم
بوسم بهتون
پیر وخت شناس
آقا هر چیزی وختی داره
وختی وختش گذشت، گذشته دیگه
مثلن تا یه زمانی میتونی ورجه وورجه کنی وختش که بگذره دو قدم راه بری هننو هنن
ت در میاد
حالا هی بیا تریپ ورزشکاری و سلامت بیا بوگو من تا سن ۹۰ سالگی با اژدها در تموز باده کهن مینوشم ... الکیه
،اداست
یا تا یه سنی میتونم چیز میز یاد بگیرم در جهت اعتلای خودم کوشا باشم از یه سنی به بعد فقط میتونم با اژدها هم نه با مارمولک یه چی بخونم که یادمم بره زود
یا تا یه سنی میتونستم واسه کسی که دوسش دارم برم در تموز با اژدها مشروبشو شو بدزدم وردارم بیارم
الان نهایتن خیلی زور بزنم بتونم از جاییکه خوابیدم بلند شم بخاطرش...همین ، بلند شم بخاطرش
هر چیزی وختی داره
مال من وختم تمومه زنگمو زدن الک هامو آویختم اژدهامو ریختم
الان وخت چیزای دیگه مه
شوما دوست گرامی دقت به وختت بکن
وختو داشته باش
یهو نگن ورقه ها بالا...
۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۲, دوشنبه
بروق جمع برقه مث کسوف که جمع کثافته
به بروق چشات مهلوکم ای دوست... تو گمان مبری مفلوجم ای دوست
*مهلوک (به فتح میم) جمع هلاکته
مهلوک: بسیار به هلاکت رسیده را گویند
صفدری لاکانی : مهلوکم مهلوکم به تو
یا
مهلکوتم مهلکوتی کار ماست ...
دوش مهلوکی دیدم . بگفتم چونی؟ بگفتا ایستاده بر قانون خویش (هلاکتنامه فی الشریتون ص 821)
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۹, جمعه
راه حل سوم :این فسقلی میتونه منکه داییشمو بکشه اصن کشته
میگه قصه ی لوبیاپلو رو برام بگو
منظورش حسنی و لوبیای سحرآمیزه
راه حل دوم
اونقدر گفتن که آزادیم
به مرگ ساده تن دادیم
با اینم میشه بزارمش رو تکرار
انقد آب بدنمو از دست بدم که بمیرم
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه
نشد
میدونی ... نشد
ما تا اومدیم کام بگیریم آتیشش افتاد ..
افتاد بجونمون.. تو جونمون خاموش شد
یا نوبتمون تموم شده بود باید دست به دست میکردیم
یا مجبور شدیم غلافش کنیم ..قایمش کنیم وسط دستمون خاموشش کنیم دردشو تحمل کنیم تا مغز استخونمون بسوزه جاش بمونه تا هیچوقت یادمون نره
دست آخر رسید به تهش تموم شد
به ما نرسید ... ما تا اومدیم... زود به تهش رسیده بود تموم شد...
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۷, چهارشنبه
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه
نمیرید ... نمیرید ... در این عشق نمیرید
روی تخت دراز کشیدم
صبح شده
حالم خوب نیست
انقدر بد که حس میکنم دارم میمیرم
به سختی نفس میکشم
توقفسه سینم انگار گچ پر کردن
انگار زیر یک وزنه چند تنی دارم جون میدم
دارم میمیرم ... میتونم بمیرم گویی
فکر میکنم اگه الان بمیرم هیچکس متوجه نمیشه
همه فکر میکنن خوابم
حداقل تا ساعت ۷ ۸ میگن خسته ست خوابیده
بعد میان که بیدارم کنن
میبینن بعععععله
یه لحظه قیافه مادرمو تصور کردم ...
چه حالی میشه؟
هیچی دیگه ...تصمیم گرفتم نمیرم
پاشودم و به زندگی ادامه دادم
این بود انشای من
با تچکر
نتیجه اخلاقی
برای مادرتون و کلن کسایی که دوستتون دارنم که شده نمیرید بی زحمت نخطه
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۳, شنبه
استاد بلامنازع تار رفت...
حالا مینویسن ازش...
مستند میسازن...
زندگی نامه...
مجموعه آثار...
اونموقع که زنده بود مرده بودن
فقط منتظر بودن یه نقد کوچیک کنه همه اساتید بپرن بهش خودشونو ثابت کنن مبادا به جایگاهی که واسه خودشون درست کردن آسیبی گزندی برسه...
همیشه یادمون میره چه کسایی رو داریم اگرم بدونیم کیون گشادمون اجازه نمیده
وختی از دستشون میدیم تازه وخت هم کشیدن میرسه گویا
روحت شاد مرد بزرگ
روحت شاد استاد
:(
اینه که میگن فیلان اثر حرفی باسه گفتن داره
اصولن یا عادم حرف میزنه حالا بهر شکلی اعتراض میکنه داد میزنه انتقاد میکنه ناله میکنه گلایه داره یا هرچی
یا اینکه حرفش رو میخوره جاش یه اثر هنری خلق میکنه
مث فیلم نقاشی موسیقی و... هر هنری
ولی یه سری حال بهم زن هستن هم حرف میزنن هم اثر خلق میکنن هم باز غر میزنن داد میزنن و...
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۲, جمعه
خودت بمیری
اومده تو وبلاگش نوشته به پیشیا فیلان قرصو خورد کنید بریزید تو غذاشون
خودشون میرن یه گوشه میمیرن
از همینجا اعلام میکنم تو یه حیووووونی حیف حیووون
تو هیولایی انسان نیستی کثافت
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۱, پنجشنبه
دوست داشتن هام درد میکنن
اینجا حوصله ات هیشوخت سر نمیره
هرروز سرت گرم میشه
در حالیکه دستات سرد و چشمات قرمز و دنیات سیاه میشه
تو سرت دو تا قطار مسافر بری هرروز شاخ به شاخ به هم میزنن و از ریل خارج میشن
هرروز صدای ناله و بوی خون مسافرا تو سرت چرخ میزنه و سرت گیج میره
دوست داشتن هات...همه ی دوست داشتن هات مچاله میشه و درد میگیره
اینجا دوست داشتن هات روزی چند بار زخم میشن درد میگیره بوی زهم زخم دنیاتو برمیداره بعد خشک میشه و میوفته و زیر پای عابر ها ریز ریز میشه پودر میشه و جاش دوباره جوونه میزنه و دوباره و دوباره...
اینجا هرروز سرت گرم میشه
هرروز به شکلی
هرروز به نوعی
اینجا هرروز داستان خودشو داره
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۰, چهارشنبه
حاصل زندگی..
یه عذاب بی حد و اندازه
یه غم لایتناهی
یه بغض گره خورده
یه اشک پشت پلک
یه سر درد عصبی
یه پاکت خالی سیگار و یه زیر سیگاری که خاکه هاشو قی کرده دورش
دم و باز دمی که صدای لولای قدیمی و زنگ زده ی در توالت عمومیای بین راهی رو میده
و سرفه هایی که قورتشون میدی
و نگاه ...
...حسرت...
۱۳۹۳ اردیبهشت ۷, یکشنبه
ما کلن با همه فرق داریم از آسمون افتادیم
داشتم باهاش صبت میکردم که چقدر خوبه که تو کشورای دیگه خواننده هاشون و نوازنده هاشون باهم علیرغم تمام رقابتی که هست بصورت جای گشت ، همخوانی و کنسرت و دوعت میذارن مثل التون جان و گانز.
ولی تو ایران دیگه خیلی جر بدیم خودمونو دو نفر از یک سبک موسیقی با هزار حرف و حدیث به زور بعد بیست سال کشمکش سعی میکنن باهم کنسرت بزارن و...
بعد گفتم مثلن چه عیبی داره فیلان خواننده پرطرفدار پاپ با فیلان نوازنده ی قدر قدرت تار کنسرت بدن
یا فیلان نوازنده گیتار با فیلان نوازنده کمانچه ؟
شروع کرد که وا موسیقیا و.. مقایسه ات یه مقایسه مع الفارقه و فیلانه و فیساره
بهش گفتم خب راست میگی مثال بدی زدم مثلن پاواروتی وختی زنده بود با گروه اسپایس گلرز یادته کنسرت گذاشت؟
یا پاکو وختی زنده بود یادته واسه برایان آدامز گیتار زد
بنظرت پاواروتی و پاکو تو سبک خودشون قابل مقایسه با اساتید ما نیستن؟
بدلایلی نخواستم بحثمون ادامه پیدا کنه با علم به اینکه الان میایم میگیم
ما فرق داریم و موسیقی ما فرق داره و فلان نوازنده سنتی شانش اجله و ...
و الان به این نتیجه رسیدم که همین نقدس گرایی و همین بالا پایین دونستنامون چه توی افراد عادی و چه توی هنرمندامونه که هیچوخت این اتفاق نخواد افتاد
انگار که ازمون کم میشه شان ومنزلتمون پیش طرفدارامون میاد پایین
و یا به جریان موسیقی سنتی که اینقدر مقدسش کردیم و گنده ش کردیم و بزرگانشون رو هر کدوم ادعای بیرق داریش رو میکنن توهین میشه
و باز هم فکر میکنم این نه تنها تو موسیقی بل تو همه چیزمون بسط پیدا میکنه و بخاطر همینه که انقد سخت دور هم جمع میشیم همدیگه رو قبول نداریم و کار گروهیمون ضعیفه.
۱۳۹۳ اردیبهشت ۳, چهارشنبه
ای پرنده ی مهاجر ای پر از شهوت رفتن
انگار هزاران هزار زنبور نشستن روم هممه جامو نیش زدن
شهدم رو کشیدن و بردنو نیششونم تو تنم جا گذاشتن
خسته ام
به اندازه کل پرنده های مهاجر دنیا که وخت سفرشون رسیده شوق رفتن دارم
کجا ؟ نورلند
به اندازه همون پرنده های مهاجری که کل نیم کره رو پرواز کردن و رسیدن به مقصد ولی مقصدشون خشکسالی اومده خسته ام و خسته گی تو تنم مونده
و صدای گلوله...
بوی باروت...
پارس سگهای شکاری...
و من پرم از شوق شکار شدن...
از بالا نگاه کنم خودم رو تو تیر رسش قرار بدم ... بوم... چند لحظه بعد از صدا ، فرو رفتن یه چیز داغ رو تو بدنم حس کنم دنیا برای همیشه سیاه شه
مث برگ پاییزی که از درخت میوفته چرخ بزنم و چرخ بزنمو بخورم زمین ...
۱۳۹۳ فروردین ۳۰, شنبه
بجز مووذی ها که ماها باعث زیاد شدنشون میشیم
اونایی که از فیلان حیوون بدشون میاد بعد میرن لونه شو خراب میکنن و بچه هاشو میریزن سطل خاکروبه و ... تا با شنیدن صدای اون حیون خاطرشون مکدر نشه دقت داشته باشن که ما جای اونارو تنگ کردیم
اونا قبل ما داشتن زندگیشون رو میکردن
مخصوصن پیشیااااا
هرکی پیشیارو اذیت کنه له بشه ایشالاااااا
زپلشک آید و زن زاید و مهمان عزیز آید
تو این کیر وطن بازار بیای پورپیرارم بخونی
تا سکته فاصله ای نیست ازینجا که منم
۱۳۹۳ فروردین ۲۸, پنجشنبه
راحت میشه...
همین العان که من اینجا لم دادم و از همه چی شاکیم و یه بند غر میزنم
یکی یجایی بدترین شبای زندگیشو داره میگذره
نمیدوونم چیکار میکنه ولی حتمن
گاهی میشینه
گاهی زانو بغل میکنه
گاهی دراز میکشه
حتمن دست و پاش میلرزه
حتمن کل بدنش یه تیکه استرس شده
حتمن تا خود صب که چیزی نموده بیداره
حتمن به آرزوهایی که داشته فکر میکنه
بارها و بارها روز موعود رو پیش خودش تصویر سازی کرده
وقتیکه پاهاش لمس میشن نمیتونه راه بیاد
ینی درد داره؟
خیلی؟
بعدش چی میشه؟
شایدم یادش به بچه گیاش میوفته که هروقت دلش نمیخواست میگف اصن من دیگه بازی نمیکنم
آرزو میکنه کاش الانم میشد بگه اصن من دیگه بازی نمیکنم ..مامانم ... من مامانمو میخوام وتموم...
چندد روز دیگه سپیده دم که بشه
دخترمون دیگه نیست که اینهمه عذاب بکشه و غصه بخوره
:( بمیرم
۱۳۹۳ فروردین ۲۷, چهارشنبه
۱۳۹۳ فروردین ۲۶, سهشنبه
دم آخری نخوابم واست
دوس دارم سی شبانه روز باشه که نخوابیده باشم
همینکه خوابم داشت سنگین میشد به یه شکلی بیدارم کنی
یا اصن مجبورم کنی بیدار بشینم نگات کنم
اصن آب بپاشی تو صورتم بگی نخواب واسم
یطوری بیدارم کنی خلاصه
چیه ؟
دوس دارم
مریضم اصن
اصن دوس دارم با چاقو بزنی دل و رودمو بکشی بیرون بشینیم دم آخری نگا هم کنیم بخنیدیم
ها؟
دوس دارم
خوبی اینجا اصن همینه
دلم میخواد
دوسسسس دارم
دلیلم نمیخواد
۱۳۹۳ فروردین ۲۳, شنبه
یکار میکنم زخم بستر نگیرم نگران نباش
یه روز همه وسایلمو دور تختم میچینم
کتاب دفتر ، کامپیوتر ، لیوان ، ماشین لباسشویی ، اجاق گاز ، دس به آب ، کاسه بشقاب قابلمه ، لباسام ، یخچال حموم ، یه سی تا پریز برق ، سوپرمارکت و و و
دیگه خعلی خوبه ، زخم بستر میگیرم میمیرم
منبع لایتناهی سیگار و فیلم و کتابو اینترنت و آب و دون اگه باشه خعلی خوبه برام
برای هفتاد مرضم دواست
عاااا یادم رفت یه دست لایتناهی هم باشه تبلتمو بالا سرم نگه داره در حال خوابیده که هستم دستم درد میگیره تو هوا نگه ش میدارم
با تچکر
ببخشید یادم رفت قهوه هم باشه با نوشیدنیای ناراحت الحلقوم
یه دوشم همین بالای تختم نصب کن داداش
قربون دستت
ادعا داریم اصن ...
اینکه سینما داریم خعلی خوبه هااااا
خیلی از کشورا ندارن
سینمایی داریم که با این محدودیت ها و خط قرمز ها تو حداقل استاندار ها رو داره
کدوم کارگردان کجای دنیا میتونه عشق بین دونفر رو بدون اینکه کوچکترین تماسی باهم داشته باشن به تصویر بکشه؟
ولی خب ازونجا که محدودیت خلاقیت میاره ، چطوری؟ نشانه ها ... بارون و سیب و دسته خرو اینا ...
سینمای ما با تمام محدودیت هاش استاندارده
فیلمامون برنده میشن یا نامزد میشن یا حداقل مورد توجه قرار میگیرن تو دنیا
بعله...
طبقه حثاص
وقتی کشش نداشته باشه فیلمنامه
اینطوری میشه که علیرغم موضوع خوب از بیست سی دقیقه اول به بعد یهو فیلم سکته میکنه و رضا عطاران فیلمو کول میکنه تا آخر میبرتش
خیلی خوب نبود ولی بدم نبود به اون صورت
در عین حال که میخواد از مظلوم واقع شدن زن ایرانی تحت لوای غیرت بگه اونهمه عناصر چینی اون وسط چیکار میکنن؟
ما با چینیا داد وستد میکنیم
جنسای آت و آشغال چینی وارد میکنیم و نسبت بهش هیچ حساسیت و غیرتی نداریم دقیقن جاییکه باید حساسیت داشته باشیم نداریم
درواقع اصن نمیدونیم حساسیت چی چی هست با چه ۳ای نوشته میشه و...
ولی خب درنیومده فیلم دیگه درنیومده
شایدم من کسشر میگم بهرحال نظرمه
نظرته؟
۱۳۹۳ فروردین ۱۹, سهشنبه
چ مث چرند
فضا سازی خوب ، جلوه های ویژه خوب و... تو یه فیلم در نهایت باید در خدمت فیلمنامه و داستان باشه
یک داستان واقعی هم باید قابلیت فیلم شدن رو داشته باشه یا طوری بسازی که بدون انگولک کردن تاریخ اون داستان قابلیت فیلم شدن رو داشته باشه یعنی برای بیننده کشش داشته باشه جذابیت داشته باشه
فیلمی که نقش اولش موضع منفعل داره و از این موضع منفعل میخواد بیننده این برداشت رو کنه که طرف صلح طلب بوده و آخرین راه حل دست به اسلحه بردنه و... مخصوصن که نقش اصلی یه ماستی مث عربنیا باشه که اگه فیلم روند تند و پر هیجانم داشته باشه کافیه یه کلوز از نگاه سرد این عادم با اون مدل دیالوگ گفتنش بگیره تا فیلمو کااااملن از تب و تاب بندازه
و در نهایتم با این جمله که ما از دید دیگه ای ساختیم و... دهن همه رو ببنده
تبریک کاربر گرامی شما برنده یک دول دسته نقره شدید
از هر ابزاری بشه و باشه استفاده میکنیم تا گند همه چیزو در بیاریم
و در نهایت برینیم به وقت و اعصاب همدیگه
سایت فارسیو باز میکنی همینطور اسکرول میکنی تبلیغات گذاشته هر دو ثانیه هم یه پیج جدید باز میشه کم مونده از صفه بیاد بیرون بپاشه تو چشمات
از شورت گلی یا گل شورتی تا دسمال سفره نانو ...
دو خط آخر مطلبیه که دنبالش میگشتی اونم گولت زده
مثلن دنبال دسته در میگشتی برات دسته خر آورده زیرشم پنجاه خط تگ نوشته که تو سرچ بیاد "دسته در" "دسته خر"" دسته هویج" خیار و...
حال عادمو هم میزنن دیگه
۱۳۹۳ فروردین ۵, سهشنبه
۱۳۹۲ اسفند ۲۹, پنجشنبه
سال نو...مبارک
سال خطر، سال سیاهی، سال بمباران!
سال هزاروسیصد و پنجاه و نه ! تهران!
سالی که یک زن در تقلاهای تن زایید
سالی که من را یک نفر روی لجن زایید
از ابتدا افسوس بخت باژگون خوردن
از سینه ی مادر به جای شیر خون خوردن
در جستجوی لقمه ای نان دربه در بودن
دلواپس دلواپسی های پدر بودن
سال فرار از وحشت این کوچه ی بن بست
سال مواظب باش مادر! شهر ناامن است!
سال صدای مردن پروانهای در مشت
سال صدای پای مردی خواهرم را کشت
سال بلندیهای مهران... سال خمپاره
سال النگو... گوشواره... دامن پاره
سال - بیفشانید در اروند خاکم را
سال - بده به مادرم کاکو پلاکم را
سال نشستن روی دوش تخت بیپایه
با بمبها بازی کنار نعش همسایه
سال رها بر خون فرزندان آدم ،شهر
سال خطر... سال مصیبت... سال خرمشهر
٢)
سال شروع تازهی این سرگذشت ایران
سال هزار و سیصد و هفتاد و هشت! ایران!
این که جدال ناگزیر خیر و شر باشی
دیوانه باشی، دردسر باشی، پسر باشی
این که نبندی چشمهای نیمه بازت را
با شک خیامی بشویی جانمازت را
تکرار بی فرجام رنجی مستمر بودن
با شعر گفتن مایه ی شرم پدر بودن
شوق دوباره خواندن بیگانه و قصر و
شب گردی اطراف میدان ولیعصر و
دیوانگی در این خیابان، آن خیابان... بعد
عاشق شدن در ظهر دانشگاه تهران بعد
تنها شدن در کوچه ی تاریک بن بست و
بوسیدن و دیوانگی هایی ازین دست و
یاغی شدن، یکباره بال و پر درآوردن
از رازهای مبهم تن سر درآوردن
لبریز طعم سیب ممنوع بدن بودن
دیوانه ی دیوانه بازی های زن بودن...
¨
سال خیابانهای آتش،سال اشکآور
سال کبوتر پر، پدر پر،هم کلاسی پر
هرروز صد سیلی ز دست تازه ای خوردن
هرروز، هرساعت، شکست تازهای خوردن
درگرگ و میش لحظههایی شوم کز کردن
درضربههای خونی باتوم کز کردن
سال طپیدنهای آخر،سال حسرت...آه
سال غم جانکاه، سال کوی دانشگاه....
۳)
سال عفن...سال سیاهی...سال گُه! تهران !
سال هزار و سیصد و هشتاد و نه! تهران!
تنها شدن... با اضطراب و درد خوابیدن
با چشمهای یک سگ ولگرد خوابیدن
هر نیمه شب تنها نشستن زیر باران تا
شعر جدیدی جان بگیرد در خیابان تا
جانی بگیری... رنگ و روی رفتهات باشد
شعر جدیدت آبروی رفتهات باشد
این که ببینی سایهات روی زمین مرده
ترسیدهای و چشمهایت را ملخ خورده
این که ببینی در دهان شیر خوابیدی
در تخت خواب هشت پایی پیر خوابیدی
طاعون بگیری در طی صد سال تنهایی
در صفحه های دفتر شعر هیولایی –
غمگین! که پشت اخمهایت قایمش کردی
لرزیدی و در زخمهایت قایمش کردی
این که نفسهای فلوت مردهای باشی
چشمان خیس عنکبوت مردهای باشی
خود را جویدن در دهان بستری خالی
مثل خودارضایی خرچنگ میانسالی
که از سقوط سایهاش در آب میترسد
میخوابد و در خواب هم از خواب میترسد
این که بیازاری خودت را... این که بد باشی
که راه های کشتن خود را بلد باشی...
¨
سال چقدر این شهر یک خورشید کم دارد
سال هوا را تیره میدارد! نمیبارد!
سال هزارم از حیات امپراطوری
سال سقوط مرتضی... سال غم پوری...
*** حامد ابراهیم پور
۱۳۹۲ اسفند ۲۱, چهارشنبه
به گا رفتم دیگه...:(
میم مث مادر میسازن تب ویالون کشورو برمیداره
سنتوری میسازن همه هجوم میبرن به سنتور
حالام گرگ آف وال استریت ساختن هجوم آوردن تو بورس
نسازید عاقا نسازید
۱۳۹۲ اسفند ۲۰, سهشنبه
کتی به فتح کاف ... این کتی تهرانوزیرورو کرده هنولباس نخریده
بعدش از هرکیم میپرسی میگه چیه این لباس خریدناو فیلان
اصن عادم هروخ لباس بخواد میخره و فیلان و ربطی به عید نداره. چیه اینکارا و فیسار
لابد ایناییم که تو خیابون میبینیو ترافیک و... لوتار ماتیوس و اشتون و هیات همراهشونن خداشاهده
و من الله توفیق...
یه سریام هستن العان لباس خریدن دل تو دلشون نیست
و اونجوری اینا از لباساشون محافظت میکنن که کسی نبینه سی آی ای و ناسا و ... از اطلاعات طبقه بندی شده ی محرمانه شون محافظت نمیکنن بقرعان
از همین تریبون به دل شادشون و همتشون سلام و تبریک و شاد باش شوت میکنم
۱۳۹۲ اسفند ۱۶, جمعه
با تمام وجود
میدانم...
آخر یک روز پر میشوم
پر از دوس داشتنت
لبریز از دوست داشتنت
آنوقت که عقربه کیلومتر شمار حداکثر مجاز را نشان میدهد
و من با آخرین سرعت فرسنگها دورتر چقدر دوستت دارم
باز هم بی اختیار پای راستم را کمی بیشتر فشار میدهم
و فقط یک قطره بیشتر از تو وارد قلبم میشود
حالا قلبم با کمی بیشتر از حداکثر سرعت برایت میتپد
و لحظه ای بعد... بوووم
منفجر میشوم ...
ریز ریز
تکه تکه
میلیونها تکه
عطر دوست داشتنت فضارا پر میکند
و هر تکه ام را که برداری عطر دوس داشتن میدهد که در تمام تکه ها دوست داشتنت را خواهی دید
۱۳۹۲ اسفند ۱۵, پنجشنبه
هیچ فرقیم نداره
همین العان دارن یسری فکر میکنن که فردا برنامه آخر هفته شون با دوزخترشون ویلای لواسون باشه یا شمال یا فیلان
مام فک میکنیم فردا بجای کنت ماربورو بگیریم یا توتون رویال یا چی
دلیلشم نمیدونم ددوس ندارم اصن بگم
بضی وختام حس میکنم یه لاکپشتم
سرمو میکنم تو لاکم همونتو تو آب نمک شنا میکنم
خوبیش اینه کسی نمیبینتم
بیزار
از لفافه حرف زدن
تیکه انداختن
به در بگن دیوار فیلان شه
و تمام روش های غیر مستقیم حرف زدن بیزارم
۱۳۹۲ اسفند ۹, جمعه
- نه پس دسته خر
یارو تو حسن آباد کارش "دسته در" فروشی بود...مغازه دسته ی در فروشی داشت
+آقا داماد شغلشون چیه؟
-دسته فروشن ... مغازه دسته فروشی دارن
+دسته در؟
۱۳۹۲ اسفند ۷, چهارشنبه
خسته ام
خستهام
خیلی خسته
به من جایی بدهید
میخواهم بخوابم
یک تخت خالی
یک دنیای خالی
یک قلب خالی…
* سارامحمدی اردهالی
۱۳۹۲ اسفند ۲, جمعه
دلم آروم گرفت آرووووم نع نمیدونی چطوری ...عاااااااروم
انگار سااااالها بود که استرس داشتم
انگار قرنهابود که همه بدنم منقبض بود
حالا انگار که روی نرم ترین تشک دنیا دراز کشیدم
انگار روی ابرها دراز کشیدم و مستم مست
۱۳۹۲ اسفند ۱, پنجشنبه
دوستت دارم ولی خیلی زیاد
نمیخوام باعث غصه ت بشم باز
نمیخوام باز از حسودی پاره بشم
نمیخوام باز عذاب وجدان بگیرم
نمیخوام بار اضافی باشم
ااااااااااه
;(
پ.ن
:(((
:-((
دشت ها نام تو را می گویند
کوه ها شعر مرا می خوانند
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند
در من این جلوۀ اندوه ز چیست ؟
در تو این قصۀ پرهیز ــ که چه ؟
در من این شعلۀ عصیان نیاز
در تو دمسردی ِ پاییز ــ که چه ؟
حرف را باید زد!
درد را باید گفت!
سخن از مهر من و جور ِ تو نیست
سخن از متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن ِ پندار ِ سرورآور ِ مهر
آشنایی با شور ؟
و جدایی با درد ؟
و نشستن در بُهت ِ فراموشی یا غرق ِ غرور ؟
سینه ام آئینه ای ست،
با غباری از غم
تو به لبخندی از آئینه بزدای غبار
آشیان ِ تهی ِ دست ِ مرا
مرغ ِ دستان ِ تو پُر می سازند
آه مگذار ، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان ِ تو دارد به فراموشی ها بسپارد
آه مگذار که مرغان ِ سپید دستت
دست ِ پُر مهر ِ مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گویم ، آه ...
با تو اکنون چه فراموشی ها
با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی هاست
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان ِ فراموشی ِ من
*حمید مصدق
همین همینقدرا یه شعله تو دلم روشن شده بود دارکوبام داشتن گرم میشدن
همینقدر که فکر میکردم یکی یجایی بهم فکر میکنه
همینقدر که هر وقت دلم میگرفت یکی بود که تند تند صداش کنم صدامو بشنفه اونم بدون هیچ قصد و غرضی بدون هیچ انتظاری بشینه پای حرفام باهاش حرف معمولی بزنم
همینقدر که یکی بود براش مریض بشم
و یه عااالمه ازین همینقدرا
میخوای باز پیشنهاد کن برم پیش روانپزشک قرص بخورم یه زن یکم خوشگل زیادم خوشگل نباشه بعد یه زندگی معمولی رو ادامه بدم ...
بهرحال تموم شد .... و تموم این کارایی که برام کردی فراموشم نمیشه بابت رفاقتت ممنونم میشد مثل خیلیا یه رفیق معمولی باشی وظیفه ات که نبوده
پ.ن
مث قبلی
هیچی
چرا یچی...
قبلنم گفتم
کوچکترین انتظاری نداشته و ندارم و نخواهم داشت
از هیچکی به هیچ صورتی و شکلی
بودنت لطف بزرگی بود که کردی
فراموش نمیکنم قلبن ممنون
پ.ن
پست خصوصیه
۱۳۹۲ بهمن ۳۰, چهارشنبه
نه به دروغ راس راسکی همش فراموشم میشد...
باس یکی میبود
یکی که وختی دید کرکره ات اومده پایین
وختی فمید کف دلت دارن شیشه خورده جم میکنن
وختی تو چشات تابلوی ظرفیت تکمیل رو خوند
بیاد با چشای نگران نگات کنه و بگه چی شده ...؟
تو ام یکم نیگاش کنی و بگی هیییییچی دلم برات تنگ شده
۱۳۹۲ بهمن ۲۹, سهشنبه
Memories of Murderقدیمیه من ندیده بودم بیچاره کننده ست ببینید این فیلمو
بضیام هستن بصورت نان استاپ در حال نالیدنن
با ذکر یک نمونه و رسم شکل توضیح دهید........۳ نمره
مث خودم همینجا
البت من فقط اینجا مینالم . شوما یه کلمه نالش بیرون این چار دیواری از من اگه بشنفی خداوکیل
اصن دیوث دوعالمم اگر بیرون ایجا بنالم(بالهجه کردی)
پ.ن
درینجا بصورت نا محسوس موضوع پست قبلی رو یه نمونه اجرا کردم
۱۳۹۲ بهمن ۲۸, دوشنبه
پیشی سفید
مشکل ازونجایی شروع شد که اجازه دادم دستمو تا نصف بکنه تو دهنش گاز بگیره و کیف کنه
دیگه هر چی بهش گفتم من خوشمزه نیستم هیچ گوش نکرد
دیگه اینطوری شد که همه جامو گاز گرفت
حتا حاضربودم دیگه کامل بخورتم ولی باشه پیشم.. نره... شاید حتا خودشم راضی بود که بمونه
ولی عاخرش صاحابش اومد بردتش و بازم تنها شدم
من موندم و جای زخما
و اینچنین شد که داستان منو جای زخما بازم تکرار شد
۱۳۹۲ بهمن ۲۷, یکشنبه
طفلای طفلکیم ;(
حال خرس قطبی عی رو دارم که طفلاش طبق معمول لای پاش در حال راه رفتن ، داشتن ورجه وورجه میکردن حواسش پرت شد شوتشون کرد
حال کوعالایی رو دارم که یادش رفت طفلش کولش چسبیده درختو ول کرد با پشت خود زیمین
حال اون ماهی عی رو دارم جای اینکه طفلکان تو دهنش رو فوت کنه بیرون ..قورت داد تو
رفیق دیفالت کوتاه بود شرمنده...
بیچاره رو چنان عربده ای سرش زدم سکوت شد گوش خودم سوووت کشید
دم نزد طفلکی ;-(
۱۳۹۲ بهمن ۲۶, شنبه
تو چشمات برباد رفتم ...
لب ساحلم قدم میزنم
نمیدونم از کجا یهو پیدات میشه
یه لحظه فک میکنم یچی وسط دلم شروع میکنه به شور زدن یچی وسط دلم داره بالا و پایین میره
یچی وسط دلم داره پشتک وارو میزنه
یچی وسط دلم بیقراری میکنه
سعی میکنم پنهانش کنم
ولی انگار که عطرش فضارو پر کرده و قایم کردنی نیست
بهم نگاه میکنی ولی انگار نگات ازم رد میشه میره
نگاهت میکنم سعی میکنم با نگاهم بگم هستم و نامرئی نیستم چشات ریز میشه و لبخند میخندی
منم به سختی لبخند میزنم
تو چشمات خوب که نگاه میکنم یچیزی ته دلم هرری میریزه ...
تو چشمات انگار خودمو باز ته داستان تنها میبینم انگار
تو چشمات معلومه که آخر داستان همه چیزو خراب میکنی و میزاری میری
تو چشمات بدجنس میشی باز
تو چشمات گریمو باز در میاری و میخندی
تو چشمات قصه ام غم انگیز میشه باز
یهو میترسم ازت
شرووع میکنم به دویدن ولی انگار ازت فرار نمیکنم دوس دارم تو هم بدویی باهام ته داستانو بزاری اونجا و باهام بدویی
انگار میخوام از ته ماجرا فرار کنم ولی نمیشه انگار ته ماجرا هم داره دنبالم میکنه فریاد میکشم و از صدای خودم بیدار میشم ...
۱۳۹۲ بهمن ۲۵, جمعه
با احتیاط حمل شود
عادمی که حالش خوب نیست
عادمی که غمگینه
عادمی که دلتنگه
عادمی که غصه داره
ترک دیوار هم در حد مرگ ناراحتش میکنه
مباظب حرف زدناتون باهاش باشید سعخت شکستنیه در این شرایط
تو نیستی سرد و یخبندون ...
بیا زارت
https://www.dropbox.com/s/5dyzm99k72idgn3/hamid_askari-Ahangi_Ke_Dost_Dashti-%28IroMusic%29-704.mp3
همچین خوشمم نمیاد ازین خواننده
ولی خب شعرش نه که خوب باشه ولی
چمیدونم بابا یچی هس دیگه
عاشقانه های چرند و بدرد نخورم برات ... تویی که خوبه وجود نداری شرمنده فقط همینارو دارم دیگه ... مرسی که نیستی
برات سرم گیج میره
برات بی خوابم
برات سرم درد داره میگیره
برات قفسه سینم درد میکنه
برات حالم بده
برات قرص سردرد خوردم
برات قرص خواب خوردم
برات یه مشت قرص خوردم
برات سردمه
برات میخوابم
برات خوابم ببره ...؟
غصه هایم را خریداری نبود...
همینکه پامو میذارم تو این شهر
با اولین دمم ریه هام پر میشه از دلتنگی
از تو هوایی که تو ریه هام جمع شده کم کم آروم آروم خاطرات این شهر لعنتی دوباره جذب خونم میشه خاطرات یکی یکی از جلو چشمام مث فیلم آپارات رو دور تند رد میشن
دهنم بوی لجن میگیره
حالت تهوع بهت دست میده میخوام کلشو به همراه خودم یباره بالا بیارم
و فکر میکنم هرچی بیشتر این لعنتی که اسمش زندگیه ادامه پیدا میکنه خاطرات بیشتر و بیشتر و بیشتر میشن و ته همشون بوی ترش و تند استفراغ میده
از خاطرات
از این شهر
ازین زندگی
ازین من
بیزارم
۱۳۹۲ بهمن ۲۱, دوشنبه
۱۳۹۲ بهمن ۱۶, چهارشنبه
میترسم ته خط رو رد کرده باشم
+چوب خطم پر شده دیگه
-شاید چوب خط زندگیت پر شده شاید بیشتر از کوپونت زندگی کردی ... یکم باید مردگی کنی
+انگار جاکمه دیگه واسم
-دیگه داری میرسی ته خط ...داری کم میاری واسه بودن
۱۳۹۲ بهمن ۱۲, شنبه
واویلا به اوناییکه مرجعشون فیلم هندیه
ایناییکه دنبال تموم شدن همه چی مث فیلمان
مخصوصن اون دسته که گوع میزنن به همه چی که شبیه فیلما شه
بکش بیرون ازین ژانر
۱۳۹۲ بهمن ۱۰, پنجشنبه
به یک نفر جوش کار نیازمندیم
حال سیم مفتولی عی رو دارم که انقد واسه عادما تغییر حالت دادم دو تیکه شدم نصف شدم قطع شدم شکستم
دیگه بخوامم نمیتونم تغییر حالت بدم
۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه
هوای اینجا ابریست...
اینجا گاهی به یکباره در یک چشم بهم زدن هوای دلم ابری میشود
ابرهای سیااه آسمان دلم را تاریک میکنند
برق چشمانت در خاطرم نقش میبندد و بند بند دلم را نشانه میرود...
و صدای رعد
خشک میشوم
خیره
مات و مبهوت به آسمان نگاه میکنم
اولین قطره روی صورتم سر میخورد
و بعد بوی تو فضارا پر میکند...
۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه
دسته ی انسانها
امروز بیشتر از همیشه از اینکه از لحاظ طبقه بندی با یه همچین جونوری با همچین هیولایی تو یه دسته قرار میگیرم از خودم بیزارم ، بدم میاد ، شرم دارم و بیشتر از هر وقت دیگه ای دوست دارم نباشم نیست بشم نابود بشم طوریکه انگار از روز ازل نبوده ام
لعنت بهت لعععععنت ..لعنت به من
:((((((
۱۳۹۲ دی ۲۸, شنبه
پابلیک
نبودنم هم مثل بودنم اذیتتون میکنه
ببخشید
تصمیم داشتم واسه همیشه پرایوت بنویسم
ولی نمیشه
دلم نمیاد وختی میخواید بخونید الکی بگم نمینویسم وختی مینویسم بعد صورتتون غمگین بشه
نمیشه
خواهشن کسی نوشته هام رو به خودش نگیره حداقل
تا راحت باشیم اینجا
پاهامونو دراز کنیم
لم بدیم
تخمه بشکنیم
غصه ی هیچیم نخورید
باهم دوس باشید
همین
مرگ لبش را بوسید...
ماشین با سرعت زیاد تو جاده در حرکته
بلافاصله که آنتن گوشی میاد گوشیم زنگ میخوره
یکی از دوستام از یکی دیگه از دوستام خبر میده بهم
بدون خدافظی قطع میکنم...
سرم پایین تونوشتنه
اما نه برای نوشتن
برای پایین بودن
چون همه چیز هی تار میشه و مجبورم درستش کنم
+ سرماخوردی
- (همونطوری با سر پایین ) آره هوا سرد بود
+ چی مینویسی؟
- حساب کتاب میکنم
حالا دیگه پشت هم صفه تار میشه و باید درستش کنم
+حالت خوبه؟
-اوهوم
+طوری شده ؟
آب دهنمو چند دفعه به سختی قورت میدم تو یه لحظه گفتن جمله " آره خوبم " سخت ترین کار دنیا میشه
از گوشه چشمم نگاه میکنم میبینم زل زده بهم
دیگه نمیتونم تحمل کنم یچی توم منفجر میشه کلاهم رو میگیرم تو صورتم و آرزو میکنم کل بدنم جا بشه توش...
۱۳۹۲ دی ۱۸, چهارشنبه
پرایوت
هیچوقت هیچجا دوس نداشته ندارم
بودنم
نبودنم
ذره ای از وجودم
نوشته هام
صدام
نگاهم
و...
به هر دلیلی و هر شکلی باعث آزارو اذیت کسی بشه
نه تنها دوس ندارم
بلکه بیزارم
برا همین علی الحساب پرایوت مینویسم
تموووووووووم
دلم سعخت برا خودم میسوزه
انقد سخت که اون پایین مایینا یه چیزایی در غلیانه
مث اینکه انگارکه یه استکان اسید سولفوریک خورده باشم
انگارکه داره میسوزونه و پایین میره و سوراخ میکنه
انگار که خودمم دارم آب میشمو از تو سوراخ پایین میرم
انگارکه دارم تموم میشم بلخره
تمووومم تموووم میشه
دلت خسته نباشه
- خیلی خسته ام
+ خستگیت در میره دلت خسته نباشه
- توعم خستگی دلت در بره
+ خستگی دل که در نمیره
- پ چی میشه
+ خشک میشه
- ینی چطوری؟
+ ینی اینکه خشک میشه میچسبه کف دلت
- خب در میره دیگه
+ نه دیگه ... یادته قدیما نونا که خشک میشد تو سفره چیکارش میکردن؟
سفره رو باز میکردن به نونا آب میزدن بعد چند ساعت نونا دوباره نرم میشد تازه میشد...
- خب...؟
+ همین دیگه سفره دلتو که واسه کسی باز کردی بلافاصله میزاره میره و خستگیای کف دلت نرم و تازه میشن بعد باید باز صبر کنی یع عااااالمه تا باز جا زخما خشک شه
- ;( چه غمگین
+ لباتو جم نکن
Aşkın ne zor şey imiş
انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...
-
وختی همزمان خسته ای بیییینهایت غمگینی بینهااااایت مسترسی ( به ضم میم به فتح ت - از استرس میاد خیلیم درسته بینهااااااااایت) سردته خی...
-
زندگی هم واحد های اجباری داره از هر کدوم که تجدید بشی یا فرار کنی یجا دوباره یقه تو میگیره هزاااار بارم که فرار کنی باز یقه تو میگیره تا...
-
من باب درد و دل بایستی بگویم که درد و دل کرن در این دوره و زمانه خودش یک رشته جداگانه است که باید در دانشگاهها تدریس شود مثلا منی که درسش ...