شایان عزیز سلام به روی مااااهت
مرسی که به یادم هستی
خییییلی خوشال شدم
خیلی زیاد
خیلی هم ممنون که بهم سر میزنی
امیدوارم همیشه شاد و موفق و سلامت باشی
:-*
شایان عزیز سلام به روی مااااهت
مرسی که به یادم هستی
خییییلی خوشال شدم
خیلی زیاد
خیلی هم ممنون که بهم سر میزنی
امیدوارم همیشه شاد و موفق و سلامت باشی
:-*
یار روزان بی سرانجامی!
یا روزان یارکش! سارا!
تو به گوش پرنده ها برسان
شرح پروازمرگی مارا
تو به گوش پرنده ها برسان
که چها بر سر جنونم رفت
بس که سرخوردم از بد و باران
غیرت خاک و عرق خونم رفت
سنگ باران و جنگ باران است
هیچ آیینه ای مجالم نیست
سرنوشتی به جز قفس مرگی
جای پرواز توی فالم نیست
یار روزان بی سرانجامی!
یار روزان یارکش! سارا!
برج ویران منم که می بینی
متحمل، جنون دنیا را...
گفته بودی بهار در راه است
گفته بودی بهار می آید
گفته بودی کمی تحمل کن
باغ ما هم به بار می آید
گفته بودی بهار، اما من
چشم وا می کنم بهاری نیست
آه سارا! به جای عطر و نسیم
بوی سنگ مزار می آید...
(برج ویران منزوی)، آری!
(برج ویران منزوی) شده ام
دلم از چارپاره ها پر بود
قاتل جان مثنوی شده ام:
می نویسم زمانه نامرد است چه بلاها سرم نیاورده است
می نویسم (زمانه خونریز است) می نویسم که (محتسب تیز است)
می نویسم به من امیدی نیست تیرگی را سر سپیدی نیست
می نویسم هنوز غم دارم دلخوشی را هنوز کم دارم
می نویسم نمی توان خندید سیب های نچیده ام گندید
باغ من عرصه ی جوانمرگی است سرنوشت بهار بی برگی است
خانه ی بی پرندگی شده ام دشمن جان زندگی شده ام
شب وروزم شکنجه باران است خانه ام قتلگاه باران است
زندگی نیست تلخ و دشنام است معنی مرگ نابهنگام است....
برج ویران منزوی شده ام
برج ویران منزوی سارا!
تو برای جهان روایت کن
شرح بر بادرفتن مارا...
آه سارا! اگر خدایی بود
به کبوتر پرندگی می داد
آدمی زاده گرگ زاده نبود
به برادر کشی نمی افتاد...
یار روزان بی سرانجامی!
یار روزان بیکسی! سارا!
کاش دست من و تو می دادند
رتق و فتق امور دنیا را
شاعر : علی اکبر یاغی تبار
***خلاصه شده***
دلم تنگ شده...
واسه خیلی چیزا و کسا
واسه چیزاییکه بودنم ، امیدم، روحیه ام ، زندگیم ،...
بهشون بستگی داره و نیستن
خیلی وخته مرده ی متحرکم
دلم واسه خودم تنگه خیلی
دیدی شب امتحان کتاب شونصد صفه ای رو باز میکنی یه صفه شو میخونی یهو به قطر کتاب نگاه میکنی غصه ت میگیره کی میره اینهمه راهو
یا یه پروژه گنده رو تازه شروع میکنی نگا میکنی میبینی اووووه حالاحالاها باید جون بکنی ... کی حال داره
همین دیگه حال اینکه فردام یه روز دیگه ست تازه روزای دیگه و ماها و ...
یه دوست کوچولویی داشتم
یه روز که رفته بود پشت بوم بادبادکش رو هواکنه وقتی بادبادکش رفت بالا و خال آسمون شد
وقتی داشت از پایین نگاه بادبادکش میکرد از بس که از ته دلش دوست داشت خودش جای بادبادکش پرواز میکرد از اون بالا پرتاب شد و به آرزوش رسید
حالا سالهاست از اون اتفاق میگذره فکر میکنم که تو همون یه لحظه به چی فکر میکردی که از خودت بی خود شدی؟
لابد انقدر لذت برد انقدر کیف کرد انقدر زندگی کرد که لذت دونیش پر شد و راحت شد
و فکر میکنم چقدر خوب و راحت و اندازه ...
وختی باس عاشق شی که چیزی باسه عرضه کردن داشته باشی
انرژی عی
سر سوزن ذوقی
زاتی ..شی عی
وختی نداری
وختی پوچی
چه به درد کی میخوری؟
دنیا در نهایت باید بالانس بشه
نمیتونه اینطوری بدهکار من بمونه
ینی حداقل قضیه جواب اینهمه بیخوابی حتمن یه خواب راحت و طولانی خواهد بود.
میدونی یه جا ته زندگیم در رفت
مثل لیوان شیشه ای سرد که یهو توش آب جوش بریزیو کفش قلفتی در بیاد و کل محتویاتش خالی شه زمین
زندگی منم تهش یه جا درومد سوراخ شد و هرچی توش بود بدون اینکه بفهمم بصورت نا محسوس و قطره قطره ریخت زمین
نمیدونم کجا نمیدونم کی ...
شاید وقتی خیلی بچه بودم همونموقع که اومدم بلالمو گاز بزنم که یهو شکست افتاد تو پیاده رو و فقط دسته ش تو دستم موندو خود بلال قل خورد و رفت... منم مات واستادمو قل خوردنشو از بین پاهای عابرین تماشا کردم ...
نمیدونم...
نمیدونم کی نمیدونم کجا...
فقط یه روز به خودم اومدم دیدم دلم کف پیاده رو داره قل میخوره و میره در حالیکه گه گاه میره زیر پای این و اون یا شوت میشه چند متراونطرفتر منم مات واستادم تماشا میکنم
همراه زندگیم همه چیم سوراخ شده بود
همه چیم در رفته بود
هیییییچیم ته نداشت و هنوزم نداره
این بیچاره ها
این طفلکیا
این حیوونیا که نشستن تو دلم نوک میزنن گه گاهی
انقد زود از یه چیزایی و یه حرفایی ناراحت میشن و غصه دار
که فکرشم نمیتونی بکنی
بعد وامیستن خیره نیگا میکنن به یه جاییکه معلوم نیس کجاس و میرن تو فکر... هر سی ثانیه یبارم یه نوک میزنن
خعلی گناهن اینا...
یه روز همین قفسه ی سینه مو این قفسه ی دردو میشکافمش هرکدومشونو یه ماچ میکنم و میگم نوکت درد نکنه بعد پرشون میدم برن
بعد اینا دیگه نبودن هرچی خواستید بگید اونوخ بربر نگاهتون میکنم یه شیشکی میبندم میگم زااااااارت دیگه نمیتونید اذیتشون کنید رفتن ...
تاب
وسیله ای که بشینی روش هولت بدن بری عقب بیای جلو
ولی نبود این وسیله بی تابی نمیشه
نبود کسی که هولت بده اسمش میشه بی تابی
بعد مجبوری خودت تاب بخوری
بیخودی
اونجاس که میگی بی تابتم
منتظرتم تا بیای تابم بدی
برات برم هوا
وختی که شکست میخوری
و میوفتی صاف تو یه چاله
بعد بصورت خودکار مغزت شروع میکنه به مقایسه
که در هر شکلی که باشه بدترین کار عالمه
شروع میکنه به گشتن میگرده و میگرده ...
میگرده تا یکی مث خودت پیدا کنه
تا شاید از تنهایی در بیای
تا شاید فهمیدتت
تا شاید با خودت بگی این فقط من نیستم که بد شانسم
تا شاید دوباره امید پیدا کنی و ادامه بدی
ولی مشکل اونجایی شروع میشه که میبینی نع... هیچکی پیدا نشد علیرغم اینکه خوشحال میشی
نگاه میکنی اطرافت رو میبینی توی یک چاه تاریک تو اعماق زمین گرفتار شدی که درومدن ازش یک عمر زمان میبره
پس میشینی کف چاه و مرگت رو انتظار میکشی
عرض بشه...
ما صفدر دلمون که کشف بشه
تلخیمون شرو میکنه به دلو زدن...
تاب دیدن ابروهای شیکسته رو نداریم
را میوفتیم...
کوجا؟
هرجاکه اینجا نیس...
کوله بار آدم باس سبک باشه
سبک
تو کوله بارآدم باید یه مشت پنبه باشه اصن
که آدم شبا بزاره زیر سرش بخوابه
حتا پنبه هم نباشه
تا داری میری یهو بهت گیر ندن هاااای چی داری اونتو؟
اگه پنبه باشه براشون بازش میکنی نشونشون می دی میگی ایناش...
پنبه س
پنبه
بعد هار هار بهت بخندن
تو تو دلت بگی اینا همش نخ بوده
هرچی نخ بوده تو زندگیم پنبه شده
یروز همه جز من بچسبن به زمین
زمین چرخیدنش سرعت بگیره
به سرعت
انقدر به سرعت که با نیروی گریز از مرکز از زمین کنده شم و فاصله بگیرم
انقدر به سرعت که به انرژی تبدیل شم
انقدر به سرعت دور شم که دیگه تحت تاثیر جاذبه زمین قرار نگیرم که دوباره برگردم
انقدر به سرعت که نتونم حتا چیزی رو ببینم
انقدر به سرعت که تحت تاثیر جاذبه هیییچیزی قرار نگیرم
خیلی وخته که حس میکنم مث یه قطره روغن تو آب دارم لای مردم زندگی میکنم
خیلی وخته دیگه خودمم و دنیای خودم
دنیایی به موازات همین دنیا پر از پوچی و نیستی
یه من لای اقیانوس پوچی ها و نیستی ها
یه من ... تنهای تنها
و ترجیح میدم با کسایی باشم که خودشون آگاهند که فرسخ ها فاصله بین دنیاهامون هست
نه کسایی که فکر میکنن بسیار نزدیک و یا حتا تو یه دنیاییم ولی در واقع همونقدر فاصله دارن و بلکه هم دور ترند
پ.ن : نه من دنیای بهتری دارم و نه بقیه دنیای بهتری دارند فقط و فقط منظورم به فاصله ست
نه نمیشه
حتا نمیشه مرد
یه روز میزارم میرم
کجا؟
وختی نتونم بمیرم باید برم ...
سمت شمال جنوب شرق غرب
هررررر سمتی برم بازم زمینه
یه نردبون بلند میزارم وسط
میرم بالا
انقدی رفتم بالا دیگه دستتون بهم نرسید
داد میزنم... مال خودتون همممش مال خودتون
ما از اولشم نمیخواستیم
دلم و چشمانم رابطه ی یک طرفه با آسمان دارند
وقتی گرفته ست
وقتی بارانیست
وقتی آفتابیست
سالها پیش یه گولله مهربونی و خوبی و محبت و عشق آفریده شد
تو فضا معلق بود و برای خودش زندگی میکرد
تا اینکه کم کم ، کم کم تحت جاذبه زمین قرار گرفت یا شایدم گول جاذبه زمین رو خورد
و رفته رفته به مدار زمین نزدیک و نزدیکتر میشد
خلاصه از مدار زمین خارج شد و وارد جو زمین شد
بلافاصله بعد از اینکه وارد جو زمین شد آتش گرفت... و بعد با زمین برخورد کرد و صاف افتاد تو ایران
در لحضه برخورد هرچی بدی و زشتی اطرافش وجود داشت آتیش زد و عطر خوبیش همه جارو پر کرد
انقددددر وسعت پخش شدن عطر خوبیش زیاد بود که اگر تو دریای خزر میخورد کل آب دریا شیرین میشد
ولی یکم بعد فهمید که زمین اونجایی نیست که فکرشو میکرد و زمین فقط از دور قشنگ بود
دریغ که دیگه خیلی دیر شده بود
امشب سالگرد تولد اون گوله ی محبته که حالا دست و پا درآورده و اسمش شده شراره...
حال امشب ... از سر شب ساعت اتاقم بی تابی میکند تاهرچه زودتر به آن ساعت خاص و مبارک بشیند و تا ابد بایستد و زمان تا ابد در همان لحظه یخ بزند
امشب گویی این کبوتر پشت پنجره اتاقم هم بی تاب آن لحظه ست
امشب خودم هم بی تابم
امشب شب تولد توست
شب تولد تویی که بوی مهربانیت آنقدر غلیظ است که از هزاران کیلومتر آنطرف تر با کوچکترین نسیمی به مشام میرسد و مست میکند
شب تولد کسی که دوست نداشتنش ممکن نیست
شب تولد کسی که دوست نداشتنش بسیار سخت تر از دوست داشتنش است
گوله ی مهربانی ، استوره خوبی و الهه عشق ، تولدت مبارک...
اینجا ا بس خالیه بضی وختا اکو میشه بضی چیزا تکرار میشه
عادما دونه دونه شون باهم فرق دارن
حالا هی تریپ خاص بودن و عجیب غریب برمیدارن گه گاه
قال صفدر : خودت که باشی ... خود خودت که باشی با همه فرق خواهی داشت
یه کفتر اومده نشسته پشت پنجره اتاقم حس قبل از شهادت دارم
هار هار هار
وختیکه هییییییچی واسه از دست دادن نداشته باشی
ولی بقیه تورو واسه از دست دادن دارن
دور دوتا دخترم بگردم بمیرم واسه هر دوتا شون
قررررربونشون برم الهی
تولد هر دوتاشون مبارک باشه
بمیرم که با تاخیر تبریک میگم بهشون
صدفم...سپیدم
:* :*
اون لحظه که دهنت بوی ماژیک میده
اون لحظه که یه چی کف دلت مللق میزنه
اون لحظه که چشاتو میبندی
اون لحظه که امون فکر کردن به خودت نمیدی
همون لحظه...
حال مرگ دارم
مرگم میاد
مثل وختی که خوابم میاد و خوابم نمیبره
مرگم میاد و مرگم نمیاد
زندگی...
زندگی مثل شکنجه ی بیخوابی بر صورتم آب یخ میپاشد ...
مرگم میاد ...
وختی همزمان
خسته ای بیییینهایت
غمگینی بینهااااایت
مسترسی ( به ضم میم به فتح ت - از استرس میاد خیلیم درسته بینهااااااااایت)
سردته خیلی سردته
حس میکنی اطرافیانت در عین نزدیکی بهت فرسنگها باهات فاصله دارن
درصد اشتیاق به مرگ خونت بالای 98 درصده
ولو شی رو تخت ، خیره نیگا به سقف کنی ...
بدون اینکه بفهمی بیاد پیشت
مححححکم بغلت کنه فشششارت بده تو بغلش تو گوشت آرووووم بگه هییییچی نیس
گرچه این موقه ها باس فرار کنی یه جا هیچکی دستش بهت نرسه در غیر این صورت لبخند بزنی وبه ادامه ایفای نقشت فک کنی
درستش راه حل دوم و سومه
اولی رو هر ده سال یبار باس انجام بدی
من الان میخوام ده سال یبارمو خرج کنم
ولی خب نه خسته ام نه غمگینم نه مسترسم نه سردمه نه هیچی
گفتم بگم یهو فک نکنید امکاناتش نیس
به گمانم صدای شکستنم ، چون صدای موسیقی باید دلنشین با ریتمی خاص یا سبک خاصی از موسیقی یا حتی در یکی از دستگاه های موسیقی ایرانی باشد
و یا شاید صدای موسیقی شکستنم هنگامیکه با حرکات و حالت چهره ام درحالیکه لبخندی به لب دارم و چشمانم باریک میشود و در درونم احساساتم در غلیان است همراه میشود چونان تئاتری موزیکال تماشایی ست
نمیدانم ...
نمیدانم ...
ولی غیر از این نمیتواند باشد
خوب که نگاه میکنم همه کسانیکه نزدیکمند ، کسانیکه دوستشان دارم ، کسانیکه جانم برایشان در میرود همگی عاشق این صدا هستند و گاه و بیگاه به شیشه ی احساساتم میکوبند تا تماشاچی این نمایش باشند...
آخر صفدرتان بمیرد صفدر فدایتان شود قدری امان دهید از نفس افتادم ...
بتونی ۲۴ ساعت در جمع باشی
حفظ کنی خودتو
عادی باشی
بگی
بخندی
ولی وختی میری خلا بلافاصله اشکت سرازیر بشه
نگه داری
قورت بدی
برگردی
ادامه بدی
عادی باشی
جک بگی
کار کنی
کسی از توت سر در نیاره چه برسه به اینکه بفهمن نابودی
لای ده نفر احساس کنی تنها ترین عادم دنیایی
دلت واسه خودت بسوزه
همزمان حواست به حرفای طرف مقابلم باشه
به بد بختی تو مخت کارایی که باید انجام بدی زنگایی که باید بزنی انتظاراتی که باید برآورده کنی رو چک کنی
به جک دوستات بخندی
همزمان تو دلت اشک بریزی
خواسته همه رو اجابت کنی
ورق بازی کنی و حواست شیش دنگ باشه
موقعی که همه خوابیدن اضطراب داشته باشی یهو یکی بیدار نشه
بیخیال شی
قورت بدی
یه مشت قرص خواب بخوری
...
در نهایت نتیجه ش این میشه که همه مریضیات بپاشه بیرون
موعات دسته دسته بریزن
حافظه تو از دست بدی
قرصای خواب حروم بشن
این داستان ادامه دارد...
کاش سرد میشدم و از دهانت می افتادم...
شاید باز هم با گرمای وجودت
یا حرارت عشقت
امیدی به گرم شدنم بود
افسوس که من از چشمت افتادم...
در دوره زمونه ای زندگی میکنیم که هرچی حالت رو خراب تر نشون بدی امتیاز بیشتری کسب میکنی و پوئن مثبت میگیری میری مرحله بعد
اغلب آدما برای خودشون قوانینی دارن
که خیلی هم محکم و لازم الاجراست
منظور از قوانین یه سری خط قرمز ها و حریم هاست که طی چندین سال تو وجودشون نهادینه شده و تو رفتارشون و تو اتفاقایی که میوفته حتما رعایت میکنن در واقع انتظار دارن دیگران در مقابلشون رعایت کنن تعدادشون هم رابطه مستقیم داره با مقدار غرور هر کس
حالا این دیگران خانواده گرفته تا دوستان و غریبه اگه رعایت نکنن این قوانین رو با عکس العمل خاصی روبرو میشن
حالا... این قوانین در مقابل کسایی که خیلی دوستشون داریم یا بقولی عاشقشونیم هم باید کار کنه ؟ یا نه ؟ بقولی کسی که عاشقشی یا همون خیلی دوسش داری هم جز دیگرانه؟
به نظرم سه دسته آدم وجود داره
آدمایی که خودآگاه یا ناخودآگاه خودشون رو بیشتر از طرف مقابل دوست دارن تو هیچ قسمتی کوتاه نمیان و سریع جبهه میگیرن و بقولی شمشیر از رو میبندن و برخورد جدی میکنن در مقابل شکسته شدن قوانینشون و در نهایت حق رو به خودشون میدن و به زندگی ادامه میدن
دسته دوم کسایی هستند که اندازه خودشون طرف مقابل رو هم دوس دارن بلکم بیش... یه گلایه خیلی زیر پوستی و در لفافه میکنن و بعدش واسشون مهم نیست طرفشون متوجه خطاش بشه یا نه و در نهایت یکم دلشون خراش برمیداره و حرفی نمیزنن
دسته سوم کسایین که قوانینشون در مورد کسیکه عاشقشن اصلا کار نمیکنه و در نهایت انگار نه انگار که اتفاقی افتاده شعار این دسته اینه که تو بزن سر منو بشکن تو بزن چش منو کور کن :)
اینم بگم نمیدونم کدومش درسته
همینطوری گفتم در جریان باشید هستن
بعله
باتچکر
هیچکدومش که نشد این آخریشه...
آخرین آرزو...
روی تخت کنار کسیکه دوستت داره و دوسش داری دراز بکشی بوی بدنش بوی موهاش دیوونت کنه...
بخزی سمتش نزدیکش بشی انقدر نزدیک که مواشو زیر سرت حس کنی ...
غلت بزنی سمتش...
صورت صافشو نگاه کنی ، خووب نگاهش کنی ...
دست بکشی رو صورتش ، رو لباش ...
سرتو بلند کنی بزاری رو شونش...
دستشو حلقه کنه دور سرت انگشتاشو بزاره رو صورتت...
پیشونیت صورتشو لمس کنه...
با دوتا دستت دستشو بگیری بیاری تا انگشتاش لبات رو لمس کنه ...
بوش مستت کنه ...
چشات کم کم سنگین شه ...
آروووم خوابت ببره دیگه هم بیدار نشی...
فردا صب نباشی دیگه ، طوری نباشی که انگار از روز ازل نبودی...
همین
دراز کشیدم دارم چرت میزنم
دارم فک میکنم چقد بده وختی یکی عادمو دوس نداشته باشه یا فک کنی که دوس نداره
چرت میزنم بیدار میشم...
یه چیزی ته دل عادم خالی میشه...
چرت میزنم ....
دل عادم از یه جایی که ملوم نیس کجاس شور میزنه
چرت میزنم....
حس آواره گی...
چرت میزنم ....
پوچی و بدردنخوری
چرت میزنم ....
حالا فک میکنم چرا دارم مینویسم...؟
کلن به چه درد میخوره...؟
چرت میزنم ....
حالا دلم میسوزه
چون خاکستر سیگار ریخته رو دلم واسه همینه دلم میسوزه
کاش خواب آخرم باشه ...
تو دلم یه دینامیت بود
توش پر بود از دوستت دارم ها
فیتیلش که روش شد دلم شروع به سوختن کرد
تا اینکه منفجر شد...
دوستت دارم ها پخش شد و چسبید به دیواره دلم
دلم زخم شد
زخم دوری
حالا دلم تنگ است
یک دل تنگ با زخم های دوری که شب روز با نمک دوستت دارم ها سخت می سوزد.
شما که کلید دارید
شما که جایی برای ماندن ، رفتن دارید
تعریف کنید برایم ...
من سالهاست کلید دری را نداشته ام که وقتی بازش کنم و واردش شوم ...
مامن امنی برای خودم و فقط برای خودم باشد تا درآن آرام گیرم و درو دیوارش را رنگ عشق بزنم پرده هایش را کنار بزنم تا از پنجره هایش نور محبت به درون بتابد...
چگونه ست ...؟ کم کم دارم از یاد میبرم
برایم تعریف کنید...
هرروز مردمانی را میبینم که خانه هایشان را فریاد میکنند
در حالی که از کنارشان عبور میکنم می اندیشم...
راستی ... من هم روزی خانه ای داشتم
پس چرا هرگز فرصت فریاد زدن نیافتم !؟
اکنون سالهاست که آواره ام ... آواره
وقتی خواب بودم خانه ام آوار شد
بیدار که شدم جز تلی از خاک ، چیزی بخاطر ندارم ...
عادم بضی وختا خسته میشه دیگه
خیلی چیزا هست که تحملش سخته
خیلی چیزا هست که فهمیدنشم سخته حتا
بچه که بودیم خیلی راحت میگفتیم من دیگه بازی نمیکنم و تمام..
کاش همه چی همینطوری بود
حالا که اینطور نیس به نظرم عادم باس یه چیزایی رو قاب کنه بزنه به دیوار
بعد بشینه فقط نگاهشون کنه
منم امروز صفدر رو دراوردم قاب کردم میخوام بچسبونمش به دیوار همینجا
ازینجا هم دیگه خارج نمیشه
واسه همیشه
تامام
من سالهاست نخوابیدم
سااالهاست پی یه خاب راحتم
یه خاب راحت بدون دغدغه دقدقه دغدقه دقدغه ام
بخوابم تا همه خستگیم در بره
از بیدار خوابیدن خسته ام
سالهاست دنبال یه خواب کودکانه ام
آروم
این روز ها اشکم از پشت چشم هام پایین میان در حالیکه روی صورتم لبخند دارم
این روزها یاد گرفتم دردهام و زخم هام رو با درد بزرگتری درمون کنم
من از جان دادن خسته ام
من جانم را قطره قطره درون ظرف هایتان ریختم
ریختم تا مرهم زخمهایتان باشد
ریختم تا دردهایتان التیام یابد
ریختم تا آرام گیرم
دریغ که ظرفهایتان سوراخ بود
من از ذره ذره جان دادن خسته ام . ميخواهم به يکباره هرچه را که دارم ارزاني تان کنم. تا شايد از جان دادن من , شما ، شما مردگان مکرر تاريخ جاني دوباره بگيريد.
قطره قطره جان دادن من ، کفاف عطش ضحاکي شمايان نيست.
میخواهم یکباره هرچه دارم و هرچه که باقیست غذای لاشخوران و کرکسان شود
رهایم کنید
من از ذره ذره جان دادن خسته ام..خسته
اینکه هیشکی مث تو نیس ...
اینکه جاتو نمیگیرن خیلی کمن (کم هستند) همه
خیلی غمگینه خیلی
چون خصوصیاتی داری که از هر صد ملیون نفر یه نفر داره
کاش ازت زیاد بود
همین نخطه
یه حسین ذغالی بود که هر وخ غر میزدم یا مینالیدم که من میرم ، خسته شدم ، دیگه نمیمونم ....میگف هرجا بری آسمون همین رنگه کاکو
با خودم فکر میکردم که آسمون شهر ما سیاهه
ولی آسمون بقیه جا ها آبیه
بهش میگفتم که نه اینطور نیست تو دوست داری همونجاییکه هستی واستی و با عینکت آفتابیت همیشه آسمون رو سیاه ببینی ولی من میخوام راه بیوفتم عینکم رو در بیارم
وختی اینو بهش میگفتم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم مینداخت ، یکم تو چشام نگاه میکرد بعد میزد زیر خنده...
یه روز تصمیمم رو گرفتم
شروع کردم به راه رفتن
ازینجا به اونجا ازاونجا جای بعدی و بعدی و بعدی همشم حواسم به آسمون بود که رنگش عوض شه
با خودم فک میکنم که یهو عوض میشه ؟ ینی محسوسه ؟ ینی میشه نفس عمیق کشید کل دنیارو کشید تو و بیرن داد؟
یهو به خودم میام میبینم گردنم درد گرفته دارم به زمین نگا میکنم و حالا فرسنگها با جاییکه بودم فاصله دارم
عینکم رو در میارم نگاه میکنم تو شیشه هاش
سیااهه...
سیاه از دردا و غصه ها
سیاه از برباد رفته ها
تو شیشه هاش که نگاه میکنم تصویر حسین ذغالی رو میبینم که داره لبخند میزنه پشتشم عکس آسمون افتاده ...
در عین حال دوس داشتن یه چیز ساده ست ...
ایکس ایگرگ را دوست میدارد و برعکس ...همین به همین سادگی سختش نکنید بی زحمت
خیلی ساده ست
اگه ساده نباشه یه چی دیگست
ازین فلسه های چرند و پرند و بیخودی که بعضن یه سری توش بکار میبرن عوقم میگیره
اگه دوسش داری دور شو...
اگه دوسش داری رهاش کن...
اگه دوسش داری برین رو کله اش ...
...
جم کنید کاسه کوزه تونو بااااع
قبلن هم گفتم کم کردن غم و غصه های دیگران بهترین کاریه که عادم اگه بلد باشه میتونه بکنه
ولی مشکل وختی پیش میاد که بعد یه عمر میفهمی ینی بهت میگن نه تنها باعث کم شدن غم و غصه نمیشی بلکه باعث میشی عادم بیشتر غصه بخوره
اینجاس که باید از بودنت معذرت بخوای
بگی متاسفم که هستم
اینکه بگی برات میمیرم دلیل بر این نیست که هر کاری که بخواد براش انجام بدی
البته منظورم حرف الکی نیس
اینکه چون ،جون عادم آخرین چیزیه که داره یا باارزش ترین چیزیه داره حاضره بده در راه کسی دلیل بر این نیست که هرچیکه بخواد بتونه براش انجام بده
هرکاری که در راستای عافیت طرف مقابل باشه عادم انجام میده با جون و دل
ولی اینکه مثلن برا من پاشو برو زخمتو فیلان کن تا من خوب شم رو نمیفهمم
یا واسه من سیگار نکش رو ووو ....
شخصن بلد باشم یه کار کنم یه محیطی بوجود بیارم که سیگار لازم نباشی یا زخمات درد نکنه از جونمم میگذرم
حرفیم نمیزنم که فردا توش برینم در عین حال
من گم میشم
وختی عاشق بشم گم میشم
گم میشم یه جاییکه ملوم نیس کجاس
گم میشم تو خواب
گم میشم تو پیچ و خمای هزار توی دنیای وهم آلود رویاهام
یهو زیر پام خالی میشه سقوط میکنم پرررررت میشم
دورو برم رو که نگاه میکنم میبینم پیدا شدم
پیدا شدم تو دنیایی که توش همه هستی رو گم کردم
تو دلم یه پادشاه داره حکمرانی میکنه...
تو دلم مردم علیه پادشاه قیام کردن ...
تودلم پادشاه همه رو کشت ...
تو دلم همه ی مردم غمگینن...
زندگی بازی گل یا پوچ بود
قبول نیست
جر زدید
به من گل را نشان ندادید
بازی را به من اشتباه گفتید
من به خیال یافتن پوچ ، همه ی مشتهای دنیا را باز کرده ام
همه ی پوچ هارا یافتم
همه ی پوچ ها را یافتم و به کوله بار خود ریختم و بدوش کشاندم
دریغا که تو گل بودی و من چقدر دیر یافتمت آنقدر دیر که وقت یافتنت پر از پوچی بودم
یاد بچه هام
یاد دخترام
یاد پسرام
یاد خواهرام
یاد خواهر زاده هام
یاد نوه هام
یاد برادر زاده هام
یاد یاد عروسام
یاد دوستام
یاد همدردیاشون که آروومم میکرد
یاد محبتاشون
یاد مهربونیاشون
یاد گودر
بخیر...
دلم برا همشون تنگ شده شاید یادشون رفته باشه که حتا بچه هامن دوستامن شاید دیگه دوس نداشته باشن که اصن بچه هام باشن ولی تو دلم هنوووووزم بچه هامن هنوزم جونم برا دونه دونه شون در میره هنوزم دردو غماشون و غرغراو غصه هاشونو به جونم میخرم
لعنت به نبودن
لعت به بدبختی
لعنت به خستگی
لعنت به جونی که نیست
لعنت به بی حوصله گی
لعنت به صفدر
من میدانم
آخر مثل یک فیلم سینمایی تمام خواهی شد
یک روز صبح تلفنت را دفتر تلفنم دیگر نخواهم دید
شماره ات را ازبرم شماره ات راکه میگیرم یک صدای ضبط شده آن سوی خط خواهد گفت این شماره اشتباه است
شک میکنم
ایمیل و نامه هایم هم برگشت میخورد
نگران میشوم بسراغت می آیم
میبینم که در آدرست هم نیستی
از همسایه ها سراغت را میگیرم میگویند این خانه سالهاست خالیست
یخ میزنم
خشک میشوم
هرچه بیشتر به دنبالت میگردم کمتر پیدایت میکنم
نا امید میشوم
تا روزی تورا در افسانه ای چند هزار ساله میابم که از زبان پیرزنی نقل میشود
همین العان رازبقا گف این یک پستاندار باشکوه است
به همین سوی چراغ قسم
شبکه من و تو بود
احتمالن پستان باشکوهی داشته
ماکه چیزی ندیدیم
مبارک صاحابش
بر حسود و بخیل لعنت
من نمیتوانم
من نمیتوانم اینجا زندگی کنم
من باید درون کسی زندگی کنم
درون کسی که همه عمرش را صرف این کرده که همه مهربانی های عالم را جمع کند و بریزد درون خود
درون کسی که از دروازه چشمهایش میشود دریای مهربانی دلش را دید
درون کسی که نوازش دستهای مهربانش درمان همه دردهای لا علاج است
درون کسی که با هر دمش غصه ها را به درون میکشد و دنیا دنیا محبت در بازدمش میدهد
نه من درونش نمیتوانم زندگی کنم
من درونش بیقرار خواهم شد
بیقرار مردن
من باید برایش بمیرم
این سریالای طنز که تکه کلام میدازه تو دهن ملت خیلی بده نکه کل سریال بد باشه خیر فقط اینکه کلماتی رو به زبون فارسی هرچند دوره ای اضافه میکنه و هرجا میری مثلن یارو میگه فیلان خعلی زاغارته
شربت اکسپکتورات گرمش خوشمزه تر از سردشه به قرعان
خعلیم ربط داره
شری واحد مهربونیه
فیلانی 0.1 شری مهربونه
فیساری 0.2 شری مهربونه
پ.ن
بزرگترین مقدار آن برابر ۱ میباشد باتوجه به اینکه این عدد در کل دنیا فقط در مورد یک نفر مقدارش ۱ میباشد نخطه
یه چیزیکه بینهایت اصابم رو نابود میکنه اینه که یکی صلاحم رو بهتر از خودم بدونه
اون بالایی هم دیالوگ یه سریال بود خیلیم ربط داره
بعله
چشم های من
این جزیره ها كه در تصرف غم است
این جریزه ها كه از چهارسو محاصره است
در هوای گریه های نم نم است
گرچه گریه های گاه گاه من
آب می دهد درخت درد را
برق آه بی گناه من
ذوب می كند
سد صخره های سخت درد را
فكر می كنم
عاقبت هجوم ناگهان عشق
فتح می كند
پایتخت درد را...
صفدر شنیده ام که تو سیگار میکشی
از دلِ بی غمگسارِ بی کس وکار میکشی
صفدر شنیده ام که به دل آه میکشی
از دور ناز یارِ غمگسار میکشی
صفدر شنیده ام که گریزانی از دروغ
از سراب خسته و ,وعده ی دیدار میکشی
صفدر شنیده ام که تو سیگار میکشی
از زندگی خسته و , مرگ انتظار میکشی
هر وخ مردونه زندگی کردی
هر وخ خایه مالی نکردی
هر وخ دیوث نبودی
هر وخ باج ندادی
هروخ دزدی نکردی
یه قبر هم برا خودت بکن که بخوابی توش
هیچووخت شرطی زندگی نکردم
هیچوخت بخاطر چیزی که قراره یا شاید بعدن بوجود بیاد کاری رو انجام ندادم
البته نمیگم شاخ قول شکووندم
خیلیم بده شایدم خیلیم خوبه
مهم نیست خوبی یا بدیش مهم نیست
در نهایت از دید ذهن مقایسه گر خودم و دیگران نتیجه مهمه
اینم نتیجه ش ....زارت
من یه صفدرم یه صفدر پوست کنده ام
باید پوست کنده باشی تا بفهمی پوست کندگی چیست
پوست کنده که باشی همینکه سوزنی به بدنت فرو میرود درد را تا مغز استخوان حس میکنی
پوست کنده که باشی نشستنت , خوابیدنت , خندیدنت , گریه کردنت و هر فشار کوچک که به عضلات بدنت بیاید دردناک خواهد شد
من پوست انداخته ام , پوستم را به دوش کسی آویختم که از سرما در امان باشد , ولی پوست جدید در نیاوردم
من نه خودم بلکه صفدرم پوست کنده ست
من سرمای زمستان را از شهریور حس میکنم
من روح خودمو حس میکنم
روح من بیقراره
روح من داره میره
روح من داره میدَوِه
روح من کش داره میاد
روح من جدا نشده ولی داره میره این بندش عنقریبه که کنده شه قالب تهی کنم
یه موقع هایی هست تو خواب سعی میکنی یه کاری رو انجام بدی ولی نمیشه
سعی میکنی یه کار خیلی خیلی ساده رو انجام بدی ولی نمیشه
میخوای با تموم توان بدویی ولی نگا میکنی میبینی حتی نمیتونی راه بری
تموم انرژی تو جم میکنی میریزی تو دستت که بلندش کنی بگی من اینجام اما دریغ از یه میلیمتر بعدش یهو خوابت تعبیر میشه نگا میکنی میبینی اصن خواب نیستی که بــیــــــــــــــداری
تموم انرژیتو جمع کردی که دستتو دراز کنی کسی رو نوازش کنی اما دستات انقدر دوره انقدر کوتاهه که زنده و مرده ت فرقی نداره...
یه سریام هستن رفتن ادبیات خوندن که کس بگن
چطور؟ العان میگم خدمتتون
طرف چون ادبیات خونده میتونه کلمات رو خوب بچسبونه کنار هم فک میکنه در مورد همه چی میتونه اظهار نظر کنه.
میشینه در مورد فزیک کوانتوم متن مینویسه که در موردش هیچ اطلاعاتی نداره
یا شروع میکنه به انتقاد کردن در مورد سینمای ایران و موسیقی ایران
ینی فقط رفته ادبیات خونده که بتونه در مورد هر چیزی که حتی تو حوزه تخصصش نیستم اعلام وجود کنه
ازون بدتر یه سرین که مث ببعی پستاشو میخونن و لایک میکنن و ب ب چ چ میکنن
من چن تا آپشن لازم دارم خب
یکی اینکه بتونم غم و غصه کسی رو بدوش بکشم
یکی اینکه بتونم خسته گی کسی رو به دوبکشم
یکی دیگه هم اینکه بتونم دردای کسی رو بدوش بکشم
کجا باید برم؟ کیو باید ببینم؟ این چه زندگی عیه
قال صفدر علیه السلام
از من نیست کسیکه دوست داشته های کسی که دوست دارد را دوست نداشته باشد
مثلن نصف شب وختی خوابه بری صورتتو نزدیک کنی به دهنش بازدم نفساش بخوره تو صورتت خیالت راحت بشه که نفس میکشه بعد تو همون حالتم خوابت ببره
مثلن جولو تلویزیون خوابش ببره بری آآآرروووم بغلش کنی ببریش بزاریش سر جاش روشم بندازی لالا کنه خودتم کنارش بشینی نگاش کنی انقد تا همون نشسته خوابت ببره
تو یکی از سکانسای "اینجا بدون من " صابر ابر میگه :
مامان میخوای از همه بدبختیا راحت شیم ؟
یه شب یه شام خوشمزه بپز.. بخوریم
بعد تمام درزارو میبندیم
شیر گازو باز میکنیم
آروم میخوابیم
صب که پاشودیم همه ی بدبختیامون تموم شده.
هیچی دیگه همون سکانس
یه موجودیم هستم که حتی اشیاع هم مثل درو دیوارم میتونن براحتی اذیتم کنن حالا عادما بماند.
اصن من اشتباهیم باور کن
یا اشتباهم گرفتن یاچی
یا اشتباهی شده تو خلقتم جای گل از شیشه ساختنم
یا مثلن نصفه ی اذیت نشوم جا مونده تو زندگیای قبلیم
والاع...
عادمیم دیگه عادم نیاز به محبت داره
هرکی نیاز به محبت داشت بیاد بهم بگه خدا سر شاهده سیبیلامو میزنم اگه بغلش نکنم
ولی در عوض هرگونه حرکات ترحم برانگیز و فیلم هندی رو محکوم میکنم
خودمم از ترحم دیدن و کردن بیزارم
با تچکر
من یه تعداد زیادی دارکوب تو مغزم زندگی میکنن
بضیاشون صب کارن
بضیاشون شب کارن
بضیاشون شیفتی کار میکنن
بضیاشون پروژه ای کار میکنن
بضیاشون یه سَره بی خواب و خوراک کار میکنن
همینطور میزنن تو مخم تق تق تق تق
مثلن یکی از صب کاراشون جدیدن یه پروژه دستشه تق تق تق میزنه: برو بانک برو بانک برو بانک
یکی دیگه شون همیشه صبا میزنه : دوش بگیر دوش بگیر دوش بگیر
یا یکی از دائمیاشون میزنه : اگه بره ؟ اگه بره ؟ اگه بره ؟ اگه بره ؟ اگه بره ؟ اگه بره؟
یکی دیگه از پروژه ایاشون میزنه : اگه ناراحت شده باشه ؟ اگه ناراحت شده باشه ؟ اگه ناراحت شده باشه؟
یکی دیگه شون میزنه : نَکه غصه بخوره ؟ نکه غصه بخوره ؟ نکه غصه بخوره ؟ نکه غصه بخوره ؟
یا نکه خوب نباشه !؟ نَکه خوب نباشه !؟ نکه خوب نباشه !؟ نکه خوب نباشه !؟
یا ... نَکه خواب باشه ؟ نَکه خواب باشه ؟ نَکه خواب باشه ؟ نَکه خواب باشه ؟
یا... نَکه خسته باشه ؟ نَکه خسته باشه ؟ نَکه خسته باشه ؟
و ازین قبیل...
سه تا دارکوب هم تو دلم لونه دارن
یکی شون قرمزه یکیشون صورتیه یکیشونم نارنجیِ کمرنگه
اونیکه قرمزه شور میزنه ینی چی؟ ینی اینکه از فرکانس اونیکه داره تو مغزم میزنه با توجه به موضوع زدنش اگه زیاد بشه این تو دلم شروع میکنه شور زدن ینی نمک میپاشونه تو دلم دلشوره میزنه اینطوری : دلشوره دلشوره دلشوره
اون صورتیه بهترینشونه وختی هیچکدوم از بالاییا حتا تو مغزیا کار نمیکنن این شور میزنه در مواقع خاص , ینی چی؟ ینی اینکه شور میزنه فرق داره...بعله.. آن یکی شور است آدم میخورد آن یکی شور است آدم میخورد فرق دارن به عمام شور یه چیزه دلشوره یه چیز دیگست
عی جووووونم قربونش برم با اون رنگش اینطوریم میزنه خعلیم قشنگ میزنه : شور شور شور شور شور شور
اما اون نارنجیه بیچاره نمیزنه نوکش شیکسته از بس که گناهه یه جارو برقی دستشه هوارو مَکش میکنه , هوای دلمو
ینی چی؟ ینی اینکه وختی شروع میکنه دلم تنگ میشه هوای دلم مَکش شد دلم جمع میشه دلم تنگ میشه
وختی هوای دل مَکش بشه , هوای یکی تو نفس عادم نباشه , عادم دلش هوای اون یه نفرو میکنه ...بعله
این بود دارکوب های من
با تچکر
به یه نتیجه ای هم رسیدم که وختی حالم بد میشه که صفدر درونم در یه مورد هایی با مجی برونم در تعارض باشه
صفدر درونم بسیار باهوش و شکننده ست
در حالیکه مجی برون بسیار ساده ست
صفدر درونم خیلی خیلی احساساتیه داعم مشغول آنالیز کردن اموره
کلن به این شکله که موارد اول از سوراخ های درشت فیلتر مجی باید رد بشن
یا رد میشن یا رد نمیشن
اگه رد نشن نتیجه ش عصبانیته
اگه رد بشن برسن به صفدر دو حالت داره
یا تجزیه و تحلیل میشن تبدیل به احساسات و عواطف و باقی ری اکشن های موجود میشن بعد دوباره تحویل مجی میشن و بیان میشن
یا نع صفدر میشنفه تجزیه تحلیل میکنه بعش بر میخوره ناراعت میشه که دراین صورت خروجی عی نداره
باتچکر
نام : صفدرقلی
علت مرگ : نامعلوم
زیر آخرین پست یک وبلاگ ، بغض آلود سرش رو گذاشت زمین و مرد
میشه باصدای نفسهات سیاه مست شد
میشه با بوی موهات اور دوز کرد
میشه تو گرمی آغوشت آب شد
میشه به چشمات نگاه کردو تو دنباله ی نگاهت گم شد
اگه جوون بودم
زیرمو زیاد میکردم تو خودم آب میریختم که زیاد شم
بعدش خیلی کارا میکردم...
ولی خعلی غمگینه که جوون نیسدم
یه احتمال دیگه هم هست اونم اینه که تا چند دقیقه دیگه ممکنه تماس یه دست رو روی شونتون احساس کنید که داره تکونتون میده میگه پاشو پاشو ساعت ۸ شد مدرسه ت دیر شد و شما ازشوکی که از یهو پریدنتون از خواب براتون ایجاد میشه کل خوابتون رو فراموش میکنید واین رویای صادقه که بی شک جز به جز براتون اتفاق خواهد افتاد رو به دست فراموشی خواهید سپرد .
گویی که میتونه رویای صادقه نباشه حتا میتونه یه خواب پریشون و بی هدف و بی تغبیر که ناشی ازپر خوری دیشب تون بوده باشه.
جدای اینکه ممکنه چندین مرتبه تابحال این اتفاق تو طول زندگی براتون افتاده باشه و یادتون نباشه نکته مهمش اینجاس که چند تاتون آرزو دارید این اتفاق بیوفته و چند تاتون توهمین وضعیت راحت ترید ..
اما شخصا دوست ندارم این اتفاق بیوفته، نه به این دلیل که تو این وضعیت راحتترم ، بلکه به این دلیل که حال ندارم دوباره از مثلن پونزده سالگی بخوام اینهمه زندگی کنم
در واقع دارم زندگی میکنم که تموم شه برگردم عقب خیلی سختمه نخطه.
درعین حال دوس دارم یهوهمین العان برگردم به ۲۰۰۰ سال قبل همین نقطه که خوابیدم ببینم چیه چه خبره چطوریه و چرا . البته به شرطیکه تو سنم تغییری ایجاد نشه و ازون مهمتر بیا باهم بریم، خب؟
مثلن دوهزار سال قبل این کوچه ایکه قراره دو هزار سال بعد توش زندگی کنیم چه شکلیه ؟ کوهه؟ دشته ؟ یاچی؟
من........
بضی حرفام هستن به محض اینکه از دهان خارج بشن ارزششون رو از دست میدن.
نه محال است ...
هرچقدر که بیشتر فکر میکنم تو واقعی نیستی
تو نمیتوانی واقعی باشی
تو باید یک خواب باشی یک رویا که عنقریب از آن به بیرون پرتاب خواهم شد
نه...
شاید تو افسانه باشی یک افسانه ی شیرین که مادر بزرگ تعریف میکند و من غرقت شده ام
نه...
تو باید یک نقاشی باشی که با دقت و ظرافت تمام روی بوم نقش بسته ای و من مات و مبهوت تماشایت شده ام
نه نه ...
تو یک شعری ...
شعری عاشقانه
تو شعر کدام فرشته ای که انقدر عاشقانه سروده شدی ؟
آری تو باید شعر باشی بی عین بی مانند
شعری بی عین ، دوستداشتنی ، زیبا و عاشقانه ای
و آنگاه که من و او بودیم ، تنها ...
و عشق به عنوان کاتالیزور وارد شدو طی یک فرایند شیمیایی او با دلم تصعید شد
و من ، تفاله ی من ، ته نشین شد...
قصه من قصه عادمیه که عاشق آتیش روشن کردن بود ولی هیچوخت به برچسب روی خودش دقت نکرد
قصه من قصه عادمیه که آس و ده لو آورد ولی یه برگ دیگه هم گرفت که تا قبل اینکه بازی کنی بهت باخته باشه
قصه من قصه عادمیه که بلاخره رسید ولی دیر رسید اتوبوس نرفته بود عوضش پر بود جاش نشد
از دست های گرم تو
کودکان تواءمان آغوش خويش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه در افکنده
ای مسيح مادر، ای خورشيد!
از مهربانی ی بی دريغ جان ات
با چنگ تمامی ناپذير تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
رنگ ها در رنگ ها دويده،
از رنگين کمان بهاری ی تو
که سراپرده در اين باغ خزان رسيده برافراشته است
نقش ها می توانم زد
غم نان اگر بگذارد.
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته يی در پيراهن،
از انسانی که تويی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذرد.
دوس داشتم یه پناهگاه باشم
هرکی هرجا به هر دلیل میومد پناهش میدادم
بعد شبا که میخوابیدن میومدم دونه دونه نگاهشون میکردم لذت میبردم
روشونو مینداختم کیف میکردم
یکار میکردم بهشون خوش بگذره
سقفمم چکه نمیکرد حتا
بوی نم و نا هم نمیدادم خدا شاهده
سوسک و ملخ و موش و خرس و حشراتم نداشتم به ابرفض
ولی پیشی ، در حد خوبی داشتم رو پشت بومم
میدونی نشد ...
رفیق ناباب امکانات ،جوونی کردیم عاقا ، نشد...
حتا نتونستیم پناه یک نفر باشیم
که وقتی درد داره ترس داره غصه داره غم داره بیاد تو بغلم بهش بگم هیسسسس هیچی نیس ... بعد غصه نخوره دیگه خیالش راحت شه دلش قرص شه
نشد عاقا نشد...
حالام دیگه نمیشه چرا ؟ روجوع شود به چند پست قبلتر
میدونی ... دنیارو وارونه ساختن دنیارو کج ساختن انقد کج که منکه نرم بودم مث سیالات، شرره کردم به سمت شیب
تاحالا مث سیالات بودی ؟ تا حالا چککه کردی؟ تا حالا پاشیدی؟ تا حالا ظرفت سوراخ بوده ؟ تاحالا قطره قطره هات ریخته زمین تموم شی؟ تاحالا بخار شدی ؟
این کجی باعث شد که همیشه دیر برسم یا نرسم اصن ، چرا ؟ شیبش برام سربالایی بود
این شد که العان خودمم عضو یه پناهگاهم
ایشالا زندگی بعدی
ایشالا زندگی بعدی از خاطرات قشنگم براتون میگم همینجا
مفید فایده نبودن خعلی غمگینه
منو بشکافی یه صفدر توم نشسته
چمباتمه زده دستشو گذاشته رو شقیقه هاش داره فک میکنه
گه گاهی بام حرف میزنه
مثلن امروز داشتم میرفتم دیدم دادوبیداد میکنه
گوشمو چسبوندم به دهنم ببینم چی غر غر میکنه
دیدم میگه کمتر سیگار بکش خفه مون کردی
یا چن ساعت قبلترش دیدم صدا گریه ش میاد
گفتم چته باز
گف خعلی عنی
گفتم قربانت منم دوستت دارم
گف همه دردو غمتو میریزی رو کله من خودت میری سر کارو زندگیت نیشت تابناگوش بازه ؟
دیدم حق داره خب دستمو تا عارنج کردم تو حلقم یکم نازش کردم آروم شد
تا العان، که یهو دیدم داره زنجه موره میکنه
گفتم باز چته ؟
گف دلم تنگ شده ...
یهو دیدم عه چقد راس میگه منم دلتنگم
انگار باس بهم میگفت
هیچی دیگه بعد چن دقیقه دیدم یه دست از حلقم درومدبیرون....
آگاهانه گول خووردن بضی وختا خعلی غمگینه
بضی وختا هم خعلی لذت بخشه
ولی بیشتر غمگینه مخصوصن وختی احساس نیاز کنی
در عین حال وختی گول خوردی دلت بحال خودت نسوزه
کلن هیشوخت دلت بحال خودت نسوزه
خودتم هیچوخ خودتو گول نزن
بزرگی میگه :
عشق سرشار از آزادیه
عشق اگر آزادی و آزادگی همراه نیاره عشق نیست اسارته
خعلیم ربط داره - با تچکر
مهربونی یه چیزیه که جمع شدن بیش از حدش تو بدن ضررناکه خداشاهده
یه عادمایی هم هستن باید مهربونیشون رو خرج کنن
خرج نکنن غصه میخورن جاش
خرج نکنن راه نفسشون بسته میشه
خرج نکنن هناق میگیرن فوت میشن
توصیه اکید میگردد در صورت مشاهده اجازه بدید باهاتون مهربون باشن
رحم روز نکنید که وقتی بفهمن در دم جان به جان آفرین تسلیم میکنن در غیر اینصورت محل حادثه رو ترک و به پناهگاه بروید...
با تچکر
*دلتنگی چیست ؟ با رسم شکل و نمودار مربوطه توضیح دهید...
دلتنگی عبارت است از کمبود هوایی که ناشی از نبود کسی که تو دنیارا جز با او و جز برای او نمیخواهی ( بقول مهتی ) در دل ایجاد میگردد ایجاد شده.
*راههای شیوع دلتنگی را به اختصار توضیح دهید
خرمالو ... نامبرده بدون اینکه شما متوجه بشوید خرمالوعی در دل شما خواهد کاشت که رابطه میوه دادن آن ارتباط معکوس با دوری و نزدیکیش دارد
بدینگونه که به محض دور شدن شروع به میوه دادن میکند و تاوقتی دوباره نزدیک نشود میوه بصورت نارس باقی خواهد ماند...واز آنجا که---
+ورقه ها بالا
-عه عاقا خعلی وخ کم بود
+ دیر رسیدی یه لحظه کافی بود
تحقیقاتشون نشون میده پشه مالاریا به عرق پای انسان علاقه منده
من از همین تریبون اعلام میکنم پشه مالاریا به ماست و خیارو چیپس و ماس موسیرم علاقه منده
میخوام یه کتاب در موردعلایق پشه مالاریا بنوسم که دیگه علاقه مندیاشو همه بدونیم میخوایم یه عمر باش زندگی کنیم خب
عادمی باس بدردبخور باشه
ینی بخوری اسابت کنی برخورد کنی به درد کسی
ینی مفید فایده باشی
هرچی مفید تر بهتر
همه چیت ... همه کارات... دقیقه های عمرت به درد بقیه نخوری مث نئون مث آرگون میمونی
مث این آتش نشانه باشی که امروز تو حسن آباد اعلامیه شو دیدم جونش به درد خورد... اعضای بدنش بند بند وجودشم داره به درد میخوره .. چه خوبه..! نه؟ بش حسودیم میشه
کاش مفید باشم
بدرد نخور بودن خعلی غمگینه
روزی که بدونم بدردهیچکی نمیخورم روز مرگمه حد اقل میپوسم کود میشم از کنارم یه درخت شاید سبز شد
این کسکش دوسداشتنی،هومن ،امروز میگه باید بدیم رو جعبه سیگار بزنن :
هموطن ترک سیگار موجب افسردگی میگردد
در مصرف آن کوشا باشیم...
باتچکر
خب حالا من با اینهمه غصه ای که این عزیزای دوستداشتنیم دارن باس برم بمیرم بدون شماها چیکار کنم ؟ هااااع ؟ چرا زیادی خوبید ؟ :(
خوابیدم ، با خودم دارم کلنجار میرم خوابم ببره
میام رو پهلوی راست موبایلو نگاه میکنم ساعت پنج صبحه
فکر میکنم کدوم قسمتو اشتباه رفتم. که اینطوری شد
فکر میکنم چرا قرص خوابیکه خوردم اثر نمیکنه
پهلوی راستم حالا دیگه درد گرفته میرم رو پهلوی چپ
فک میکنم حق کی تو گلوم گیر کرده این درد مال کدوم زخم نزده به کیه
فک میکنم به اینکه کجای زندگی یهو جا گذاشتم خودمو
دارم فک میکنم چقدر دیگه میتونم تحمل کنمو کی جراتم برام آستینمو بالا میزنه
گوشی تو دستم خشگ میشه انقد فشارش میدم از درد دستم به خودم میام حالا ساعت شده ۶ صبح
حالا به این فک میکنم کاش یکم از خودمو ذخیره کرده بودم
کاش یکمم مونده بود
کاش همه مو هدیه نمیدادم بهت
میدونی خیلی لازمم شده
کاش میشید برام مث همیشه فاکتور بزنی کاااااش
یه گرم خودم به نام خریدارو رو نزن میخوام بدمش به کسی
توضیحاتشو بده خودمومینوسم
میخوام خیلی چیزا بگم ازین یه گرم
میخوام بگم این یه گرم یک گرم از جونم حسم عشقم امیدم همه چیمه
بگم یه عاااالمه بوده ولی همین مونده ، ولی دوس داشت با اینکه هیچیه بازم یه عالمه ای بود، که بازم عاشق اینه همه ی یه عالمش روغمار کنه که ببازه بهت
و الان که هیچیه خیلی شرمنده ست
عادم مث گردو میمونه
گردوی تازه
مغزش که تموم بشه پوستش دور انداختنیه
منم مغزمو دادم خوردی
با پوستم بازی نکن
عه چرا دستات سیاهه ؟
آقا ما یه پیشی داشتیم صبا مادرمون بهش غذا میداد
بعد باهاش شرو میکرد به حرف زدت
صبت اولش همیشه این بود که زیاد میو میو نکن عمو رضا خوابه بیدار میشه دعوا میکنه ها !!!... خعلیم جدی
حالا جدای اینکه میفهمید یا نمیفهمید...
از اینکه بابامو خیلی جدی عموی گربه مون میدونست جای تامل داره ...
تازه یه گلدون داریم اسمش حسین عاقاست در واقع داییمه ..گلدونه...
اصن یدونه ست مامانم ینی عاشقشم
آقا جون شری یه صفته...
یه روزی یکی بوده انقد خوب بوده انقد ماه بوده اسمش شری بوده
بعدها مردم هی به هم میگفتن بچه جون مث شری باش فیلان... پسر جون شری رو نگااااا یاد بگیر ...
بعد طی گذشت زمان در سالهای متمادی این یه صفت شد
مثلن میگفن :فیلانیو نیگااااا چه عادم شری ماهیه ....
یا تو کتب خطی اومده میگفتن عشقم عزیزم شریم نازنینم فیلانم ماهم ...
صفته عاقاجون صفته به همین سوس چراغ صفته
و من الله توفیق
یکی از دغدغه دقدغه دقدقه دغدغه های اساسی پسر خاله من در عنفوان کودکی این بود که ... ماکه دهنمون رو نمیبینیم چطور قاشق رو صاف میذاریم دهنمون؟ هااااع...؟
همین شد اصن این جواب نگرفت بگا رفت تا الانم
بقرعان
کس گو خودش یه گونه جانوری بوده که انقراض یافته
ینی پستانداران تخم گذران .. کس گویان...
اینطوری بوده
بعد دیگه بیچاره ها منقرض یافتن
الان یکی ازشون باقی مونده
کاسکو
بعله خعلیم کامل و پربار
رمان هزار صفه اي داري ميخوني يهو صفه چارصدو هشتاد نودم بخوني:
"او درحاليکه تمشک ها را به روش برره اي ميخورد ... "
عاخه برره اي!!! يني تو زات اقدسيه ات
حالا تخسير مترجمه يا ويراستاره
ميخواستي بگي خعلي بانمکي ياچي؟
حالموبهم زدي اه ديگه نميتونم بخونم درعين حال نميتونم نخونم
آقا ما ميگيم کارش درسته
شمام به هرکي ديديد بگيد کارش درسته
ولي بين خودمون باشه غريبه که بينمون نيس ريييييده...
يکم فقط يکم بدون انتظار زندگي کن نميگم همش يکم
يکم در مواردي خاص يه دفه مثلن باسه ده دقيقه
بدون انتظار دوس بدار
بدون انتظار کاري رو بکن
بدون انتظار ...
ريدي خواهرم ريدي بدون انتظار برين لااقل
به نظرم رفتار و اخلاق هر کسي تو دراز مدت باعث تغيير چهرش ميشه
نه اينکه آيتم هاي زيبايي تو چهره ي طرف تغيير کنه بلکه بافت صورت تغيير ميکنه
اين ميشه که مثلن يکو ميبيني ميگي عه چقد مهربونه ...
خب مهربوني کرده که قيافش شبيه مهربونا شده
يا يکيو ميبيني ميگي چقدر موزيه...
ووو الي آخر
در نهايت يکيو ميبيني که بهش ميگي گلابي دوستت دارم حالا دير يا زود اتفاق ميوفته ... خعليم ربط داره
انقدردوسش دارم که هیچ شعر و هیچ ترانه ای نمیتونه توصفش کنه انقدر عاشقشم که محاله اگر یکی رو ببینم و نظر اول و همون ضرب اول باهاش مقایسه ش ...